گنجور

 
همام تبریزی

بر کف ماه نیکوان جام چو آفتاب بین

نرگس نیم مست او گشته ز می خراب بین

می ز گلاب عارضش گشته چو گل به رنگ می

مجلس عاشقان او پر ز گل و گلاب بین

جام ز دیده ساختم اشک چو باده اندر او

یار معاشر مرا جام نگر شراب بین

تا مگر از عقیق لب رنگ دهد شراب را

پیش لبش گشاده لب جام شراب ناب بین

حلقه و پیچ و تاب آن زلف پر از شکن نگر

مستی و شرم و ناز آن نرگس نیم خواب بین

من چو سؤال بوسه‌ای کردم از آن لب و دهن

گفت برو زنخ مزن بهر خدا جواب بین

بر سر و روی مهوشش بند دل همام را

از سر زلف سرکشش حلقه و پیچ و تاب بین