گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

کسی کو چون دل شیر است از جرأت نشان او را

رود گر در بر شیران بود مهد امان او را

کند طوفان به عالم ابرو از بالای چشم او

که هست از موج مژگان شور در بحر گمان او را

شقاوت پیشه را گمراه تر سازد دلیل حق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

مزاج شعله بود وضوح شوخ و شنگ ترا

زهم چه فرق شتاب بود و درنگ ترا

مباد چون عرق شرم قطره قطره چکد

چنین که جوش ترقیست آب و رنگ ترا

دلم زقهر و عتاب تو برد لذت لطف

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

ای گنج‌ها ز گوهر یاد تو سینه‌ها

و ز نقد داغ عشق تو دل‌ها دفینه‌ها

در جستجوی ذات تو افتاده سرنگون

افلاک را به لجه حیرت سفینه‌ها

از تندی شراب نگاه تو می‌زنند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

افزود عشق قدر دل دردناک را

اکسیر درد کرده زر این مشت خاک را

از آفتاب روز جزا فیض بیخودی

آسوده کرد سایه نشینان تاک را

مهمان نواز باش و برای خدا مکن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

رخی زآتش می رشک ایمن ست ترا

چراغ بزم ز روی تو روشن است ترا

به پیچ و تاب اگر تن دهی چو جوهر تیغ

همیشه پشت به دیوار آهن است ترا

به زور پستی فطرت فتاده ای به زمین

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

چوب قفس نخست زخس می کنیم ما

پس مرغ شعله را بقفس می کنیم ما

صحرای دلگشای دل ماست خامشی

کسب هوا ز حبس نفس می کنیم ما

در سینه سر عشق زخامی نهفته ایم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

به پیری نشد چاره گردن کشان را

که زورین کند حلقه گشتن کمان را

ز ترک هوابشکفان غنچهٔ دل

به یک گل گلستان کن این خاکدان را

صفا بس که اندوخت سر تا به پایش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را

معذور توان داشتن این بی سر و پا را

دولت نتوان یافتن از پهلوی خست

هرگز نکند کس به مگس صید هما را

صیقل زده تردستی ابرش ز بس امروز

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا

زکار عاشق زار حزین گره بگشا

گره شد به دلم مطلبی خداوندا

تو با انامل فض خود این گره بگشا

زبان شکوه ببند و به داده خوشدل باش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

چه چاره است دل سر زدیده بر زده را

خدا علاج کند این جنون به سر زده را

مخور فریب رعونت که از پشیمانی

بسی زنند به سر دست بر کمر زده را

مرا جدا ز تو هر شاخ گل به چشم تمیز

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

غم بود چاره حریف به غم آموخته را

بستم از داغ تو بر زخم جگر سوخته را

پردهٔ شرم تو شد حیرت نظارهٔ ما

کرده ای جامهٔ آن تن نظر دوخته را

گر خجالت کش رخسار تو نبود گل باغ

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

بی درد بر کنار مریز آب دیده را

در کار دل کن آن می صاف چکیده را

از فیض عشق همت والای ما بدوش

بگرفته جامهٔ ز دو عالم بریده را

در گلشنی که بلبل ما خامشی نو است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

گرم دارد شیخ ما با خویشتن هنگامه را

کی بود از خود رهایی بستهٔ عمامه را

کسوت عریان تنی را مخترع طبع من است

من چو گل از خود برون آورده ام این جامه را

نامهٔ پیچیدهٔ عشاق زخم بسته است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

برد یاد او دل غم پیشه را

جوش می برداشت از جا شیشه را

شمع سان گلهای داغت بر سرم

می دواند تا کف پا ریشه را

چشمش از هر جنبش مژگان شوخ

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

گردد ز سیر صحرا کی حل مشکل ما

شد پردهٔ بیابان قفل در دل ما

از خاک مقصد ما چون گرد درد خیزد

باشد ز پردهٔ دل دامان منزل ما

امروز تخم اشکی مژگان ما نیفشاند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

چون حباب از بیخودی شد کام دل حاصل مرا

رفتن از خود گام اول بود تا منزل مرا

مشهدم جولانگه او گر شود در زیر خاک

می دود چون ریشه از دنبال سروش دل مرا

در جوابم وا نشد هرگز لب تمکین یار

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

زبسکه کرده مکرر ثنای واجب را

ز هم گسیخته تار نفس کواکب را

همین که بیم فتادن نباشد اقبال است

به چشم کم منگر پستی مراتب را

چنین که جای کند تنگ هم به کلبهٔ دل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

ره عشق است و نبود خاطر خرسند باب اینجا

به یک لبخند از خود می رود دل چون حباب اینجا

زداید غم به هیچ از سینه فیض دشت پیمایی

گره از دل گشاید ناخن موج سراب اینجا

ز فیض درد عشقش بیشتر دل بهره بردارد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را

در گره دارم چو گوهر آبروی خویش را

قسمتم لبریز صهبا می کند همچون سبو

گر فشارم با دو دست خود گلوی خویش را

نیست هرگز خالی از سودای عشق او سرم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

نماید جلوهٔ عکسش ز بس بیتاب دریا را

بلرزد عضو عضو از قطره چون سیماب دریا را

رسد فیض دگر زاهل نظر کامل عیاران را

فلک سان محشر کوکب کند مهتاب دریا را

غبار آلوده سازد صحبت دیوانگان دل را

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۵۵
sunny dark_mode