گنجور

 
جویای تبریزی

کسی کو چون دل شیر است از جرأت نشان او را

رود گر در بر شیران بود مهد امان او را

کند طوفان به عالم ابرو از بالای چشم او

که هست از موج مژگان شور در بحر گمان او را

شقاوت پیشه را گمراه تر سازد دلیل حق

بود غول ره سرگشتگی شک نشان او را

ز بس لطف بدن نام خدا از دور بنماید

چو از فانوس شمع از سینه اسرار نهان او را