گنجور

 
جویای تبریزی

ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا

زکار عاشق زار حزین گره بگشا

گره شد به دلم مطلبی خداوندا

تو با انامل فض خود این گره بگشا

زبان شکوه ببند و به داده خوشدل باش

بنه به درج دهان و زجبین گره بگشا

به سر گرانیت افسرده خاطرم داری

ز جبهه ای صنم خشمگین گره بگشا

ز سر گرانیت افتاده عقده ها به دلم

از آن دو ابروی نازآفرین گره بگشا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode