گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

نونهال من چو دید آیینه را

از گریبان گل دمید آیینه را

خلق خوش با سینهٔ صفای تو است

هیچ کس بی رو ندید آیینه را

از گداز شرم پیش عارضش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا

بود چون معنی از مصرع زقد او کمر پیدا

ندارم آگهی از حال دل لیک اینقدر دانم

که گاهی می شود در دود آهم چون شرر پیدا

نهان از خلق بر دوش سبک روحی بود سیرم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

زخلق خوش لقب بیگانه کردی باده نوشان را

به زهر چشمی امشب آب ده پیکان مژگان را

نباشم تنگدل از فیض مشرب در گرفتاری

نهان در هر شکنج دام دارم صد بیابان را

اگر بر خوان نعمتهای معنی دسترس خواهی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

غیر رسوایی چه حاصل از بیان ما به ما

سوز دل روشن چو شمع ست از زبان ما به ما

شمع آسا آتش افتد از زبان ما به ما

می توان پی برد از طور بیان ما به ما

همدهی در بزم یکرنگی نباشد چون کتاب

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

فلک به هرزه کمر بسته است جنگ مرا

که نیست شیشه شکستن شعار سنگ مرا

چنین که مانده به جا در طلسم بی تابی

شکسته شوخی پرواز بال رنگ مرا

زآه نیم شب عاشق الحذر ای غیر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

تهی کردم زاشک و آه امشب سینهٔ خود را

زنقد و جنس خالی ساختم گنجینهٔ خود را

بیفزاید به قدر محنت و غم رتبهٔ دلها

یکی صد می شود چون بشکنی آیینهٔ خود را

زلب بر لب نهادن کی تسلی می شوم ساقی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را

این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را

می رسد زلف کجت را زاد استغفا به خال

کرده یکجا جمع چون زنجیر دام و دانه را

تا قیامت شکوه ز زلف تو دارم بر زبان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را

عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را

دیدنت از غم بپردازد دل بی کینه را

روی خندانت کند صیقل گری آیینه را

طاقت یکدم خمارم نیست یا پیر مغان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

کاری نیاید از خرد ذوفنون ما

ما را بس است مرشد کامل جنون ما

سر در کنار دامن محشر نهاده است

خوش دل ازین مباش که خوابیده خون ما

پیرا نه سر ز سرکشی نفس فارغیم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را

نسبت مده به حضرت دل خون مرده را

افتادگی خوش است که در روز بازخواست

بیم حساب نیست به خود ناسپرده را

کم گوی تا خلاص شوی از زبان خلق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا

شیشه دل زتو لبریز گداز است مرا

خوش نماتر شده از جوش غرورش عجزم

نار او رونق بازار نیاز است مرا

رخنهٔ سینه که چون چشم عزیزش دارم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

سوز دل در غم عشق تو گواه است مرا

سینه فانوس صفت منبع آه ست مرا

شب هجر تو نظرباز خیالت باشم

دل چون آینه لبریز نگاه ست مرا

هست سرو ازدن از کار جهان تاج سرم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

نه در وصال و نه هجران بود قرار مرا

نه در خزان شکفد دل نه در بهار مرا

لباس دولت دنیاست بر تنم سنگین

نهال پانم و گردیده برگ بار مرا

صدای شیون زنجیر دارد اعضایم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را

همچو آب از دست ریزد بر زمین آیینه را

پاک طینت قانع است از صاف لذتها به درد

موم باشد خوبتر از انگبین آیینه را

در کف هر کس که باشد صفحهٔ تصویر اوست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

کی زر دنیا برآرد پریشانی مرا

گشته جزو تن چو گل تشریف عریانی مرا

دامن آلوده شست اشک پشیمانی مرا

حاصل از تر دامنی شد پاکدامانی مرا

مانع جودم نمی گردد تهی دستی که هست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

بی او به دیده گرد کند شیشه ریزها

در دل خزیده گرد کند شیشه ریزها

دل تا رمیده گرد کند شیشه ریزها

از بس تپیده گرد کند شیشه ریزها

مینای دل شکسته زخارای بی غمی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را

به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را

چراغان کرده از شمع مزار کشتگان هر سو

تو چون از جوش رعنایی کشی بر خاک دامن را

چه ترسی از حوادث چون توسل با خدا جستی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

تا زنده ام بود غم عشقش هوس مرا

دامن زدن بر آتش دل هر نفس مرا

عشق آمد و رهاند زننگ هوس مرا

گردیده رزق شعله همه خار و خس مرا

در کشمکش فکنده به دریای زندگی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را

سفر فیض صباح عید بخشد روزداران را

چکد خون گشته از منقار بلبل نالهٔ حسرت

طراوت از سرشک ماست پنداری بهاران را

نیارد زد قدم در عالم آزادگی هرکس

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را

دل دید و پسندیدهٔ خط را

چندین چه زنی آب طراوت به رخ از می

بیدار مکن سیزهٔ خوابیدهٔ خط را

هرچند به رنگینی لعل تو فزاید

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۵۵
sunny dark_mode