گنجور

 
جویای تبریزی

میانش نیست از جوش نزاکت در نظر پیدا

بود چون معنی از مصرع زقد او کمر پیدا

ندارم آگهی از حال دل لیک اینقدر دانم

که گاهی می شود در دود آهم چون شرر پیدا

نهان از خلق بر دوش سبک روحی بود سیرم

نباشد همچو رنگم در پریدن بال و پر پیدا

چو شمعی کز شکاف پردهٔ فانوش بنماید

بود از رخنه های سینه ام داغ جگر پیدا

مجو در رفتن از خود نقش پا آزاد مردان را

نباشد از سبک سیران این وادی اثر پیدا

به پاس عزت خود سعی کن تا معتبر کردی

به قدر آبرو جویا کند قیمت گهر پیدا