گنجور

 
جویای تبریزی

فلک به هرزه کمر بسته است جنگ مرا

که نیست شیشه شکستن شعار سنگ مرا

چنین که مانده به جا در طلسم بی تابی

شکسته شوخی پرواز بال رنگ مرا

زآه نیم شب عاشق الحذر ای غیر

که آسمان نشود سد ره خدنگ مرا

به سخت جانی من عشق تا چه افسون خواند

که شیشه شیشه نزاکت فزود سنگ مرا

غم تو گرچه شبنم را به بیخودی گذراند

به باد آه سحر داد نام و ننگ مرا