گنجور

 
جویای تبریزی

کی زر دنیا برآرد پریشانی مرا

گشته جزو تن چو گل تشریف عریانی مرا

دامن آلوده شست اشک پشیمانی مرا

حاصل از تر دامنی شد پاکدامانی مرا

مانع جودم نمی گردد تهی دستی که هست

هر مژه دست دگر در گوهر افشانی مرا

جای از بس داده ام در سر هوای عشق را

تختهٔ مشق جنون شد لوح پیشانی مرا

تا به کی باشم به بند عیب پوشیهای خلق

چشم بستن چون نگه کرده است زندانی مرا

شد دل از فیض شکستن آشنای بحر وصل

چون حباب آخر عمارت کرد ویرانی مرا

تنگ گیرد گر چنین گردون دون بر بیدلان

دور دامانش کند جویا گریبانی مرا