گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷

 

دلا ز بزم حریفان چو غنچه پنهان باش

بپوش دیده و دور از شکست دوران باش

برو ز گلشن و در گوشه بیابان باش

ز خارزار تعلق کشیده دامان باش

بهر چه می کشد دل ازو گریزان باش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۸

 

مدتی بود ما را با تو دلگشائی هاست

عرض حال نتوان کرد رسم کم زبانی هاست

می کشیده یی امشب با تو صد نشانی هاست

ترک چشم مخمورت مست ناتوانی هاست

فتنه با نگاه تو گرم همعنانی هاست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹

 

می وصل دادم از کف غم دردسر گرفتم

تب هجر زد شبیخون ره چشم تر گرفتم

به دل شراره افشان قدر شرر گرفتم

همه تن ز آتش دل چو چنار در گرفتم

ز دلم خبری نداری ز دلت خبر گرفتم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰

 

فراق دوستان چون لاله داغم بر جگر دارد

نشاط باده ایام در پی درد سر دارد

شدم خاک و مرا باد صبا آواره تر دارد

غبارم را نسیم از ناتوانی در به در دارد

غریب کشور طالع چه پروای سفر دارد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۱

 

صبا را بر سر کویت توانایی چه می باشد

چمن را پیش رخسار تو رعنایی چه می باشد

تو را هر روز چون گل صحبت آرایی چه می باشد

مرا دور از رخت شبها شکیبایی چه می باشد

اگر تنها شوی دانی که تنهایی چه می باشد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۲

 

رفت آن شوخ از نظر بر روی افگنده نقاب

مانده خالش در دلم چون لاله داغ انتخاب

چون نسازد آتش من زهره پروانه آب

همچو شمعم هست شبها بر رخ آن آفتاب

سینه بریان دیده گریان تن گدازان دل کباب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۳

 

دارم بتی که دارد از لب شراب بی غش

رویی چو شمع روشن قدی چو شعله سرکش

بهر شکار دلها روشن آن بت پریوش

آمد ز خانه بیرون در بر قبای زرکش

بر زر کشیده خفتان شاهانه بسته ترکش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۴

 

رخ چو برگ گل و قد دلربا داری

به چشم هر که نهی پای خویش جا داری

به غیر ما به همه کس سر وفا داری

چه حالتست که با ما سر جفا داری

چه موجب است که خود را ز ما جدا داری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۵

 

مرا در انتظارت خانه دل روشن است امشب

پی نظاره چشمم منتظر بر روزن است امشب

چو شمعم رشته های اشک دامن دامنست امشب

بیا کز دوریت مژگان به چشمم سوزن است امشب

نفس در سینه ام چون خار در پیراهن است امشب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۶

 

تا لب لعل تو را شد آشنایی با شراب

آتش بی طاقتی سر بر زد از جان کباب

گرچه از من کنی پنهان تو ای در خوشاب

قصه می خوردن و شبهای گشت ماهتاب

همنشینان تو می گویند پیش از آفتاب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۷

 

ای مه من خانه زین جلوه گاه خود مکن

عالمی را روز محشر دادخواه خود مکن

آتش غیرت به جان بیگناه خود مکن

سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن

تا توانی آشنایی با نگاه خود مکن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۸

 

بستم از غیر چو یوسف دل هر جایی را

دادم از دست گریبان زلیخایی را

پاره کردم چو گل این جامه خودرایی را

تا ز غم چاک زدم جیب شکیبایی را

عشق بنمود به من کوچه رسوایی را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۹

 

به دل تا در سخن آورده بودم لعل نابش را

به خود پیوسته می خوردم چو می زهر عتابش را

نهان می داشتم از چشم شبنم آفتابش را

گل اندامی که می دادم به خون دیده آبش را

چه سان بینم که آخر دیگری گیرد گلابش را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۰

 

اگر چو غنچه کف زر نگار داشتمی

به هر طرف ز ثناگو هزار داشتمی

به باغ دهر چو بو اعتبار داشتمی

زبان شکوه اگر همچو خار داشتمی

همیشه خرمن گل در کنار داشتمی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۱

 

عقل و هوش زلفت را دسترس نمی داند

کاروان این منزل پیش و پس نمی داند

صحبت تو را اغیار ملتمس نمی داند

قدر دولت وصلت بوالهوس نمی داند

فیض صحبت گل را خار و خس نمی داند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۲

 

تا سبزه به گلزار جمال تو دمیده

آراسته حسن تو به اوصاف حمیده

گویم به شب و روز من پشت خمیده

ای خال و خط زلف تو آرایش دیده

این دیده بسی دیده و مثل تو ندیده

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۳

 

غم مرا چون عود شبها جای در مجمر دهد

پهلو از بی آب تابی پشت بر بستر دهد

اهل عالم را نشان از شورش محشر دهد

گر دلم از سینه آه آتشین را سر دهد

تا قیامت در جهان بر باد خاکستر دهد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۴

 

شوخ من بی پرده در بازارها جولان مکن

دیده آئینه را بر روی خود حیران مکن

بوالهوس را برگ عیش ای غنچه در دامن مکن

مجلس اغیار را از خنده گلریزان مکن

چشم خونبار مرا هم کاسه طوفان مکن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۵

 

اشک حسرت تا کی ای گل در کنارم می کنی

از خدای خود نمی ترسی و زارم می کنی

گوش بر قول رقیب بدشعارم می کنی

از برای خاطر اغیار خوارم می کنی

من چه کردم کین چنین بی اعتبارم می کنی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۶

 

یوسف من پیرهن چاک از زلیخای کیئی

همچو خورشید فلک سرگرم سودای کیئی

بی خود از رخسار ماه عالم آرای کیئی

ای جهانی محور رویت محو سیمای کیئی

ای تماشاگاه عالم در تماشای کیئی

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۰
sunny dark_mode