رخ چو برگ گل و قد دلربا داری
به چشم هر که نهی پای خویش جا داری
به غیر ما به همه کس سر وفا داری
چه حالتست که با ما سر جفا داری
چه موجب است که خود را ز ما جدا داری
قسم به ذات تو ای نونهال باغ حیا
مراست کوی تو بهتر ز جنت المأوا
نمی کنی نظری سوی ما به استغنا
چه کرده ام چه شنیدی چه دیده ای از ما
که جان من هدف ناوک بلا داری
شکفته غنچه داغم به یاد مرهم تو
نشسته در ته تیغم ز ابروی خم تو
به حال مرگ فتادم ز پرسش کم تو
رو مدار جوانی بمیرد از غم تو
تو هم جوانی و از خود امیدها داری
خمیده قامتم از بار غصه چون مه نو
به خان و مان من آتش فگنده شد مرو
دمی ز روی مروت حدیث من بشنو
ز یک سخن که رقیبم بگفت رنجه مشو
که این ز شرط کرم باشد و وفاداری
تو را همیشه بود قتل سیدا مقصود
نهاده غمزه به دست تو تیغ زهرآلود
اگر چه می شوی این دم ز مرگ ناخشنود
چنین مکن که پشیمان شوی ندارد سود
که با عراقی مسکین سر جفا داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.