گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

چه شود گر بپذیری من تر دامن را

خشک مغزی ، خرفی ، ساده دلی چون من را

جان دریغ از تو ندارم اگرم راه دهی

چه محل در صف عشاق نهد دل تن را

هم دل ماست که بر ما به ستم می گرید

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

طاقت بار ملامت نبود گردون را

وین شرف شیفتگان راست نه هر مادون را

من دل سوخته با این همه خامان چه کنم

نافه را بوی بود نی جگر پر خون را

ماه تا روی مبارک به کسی بنماید

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

به زیر طاق دو ابرو ساحرند او را

که کرده اند مسخر عموم اردو را

مرا به خیره ملامت چی می کند بد گوی

چگونه دوست ندارند روی نیکو را

به سیل دیده ی من بنگرید اگر خواهید

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

مگر صبا برساند سلام یارو را

وگرنه با که بگویم حکایت او را

چو اعتماد نمانده ست جهل باشد اگر

محل راز کنم دوستان بد گو را

نه یار با من و نه دل چگونه بی دل و یار

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

وقتی ز ما یاد آمدی هر هفته یی آن ماه را

اکنون ملال خاطرش بر ما ببست آن راه را

بی جرم غیرت می‌کند ور نیز جرمی کرده ام

هم چشم دارم کز کرم بردارد آن اکراه را

گر می کشد عین رضا ور نیز می بخشد روا

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

هرگز مه آزمای دگر آزموده را

زیرا محل بوده نباشد نبوده را

گر جاهلی ستایش جاهل کند ولی

نتوان ستود پیش خرد ناستوده را

بر هر کس اعتماد مکن زان که هرزه گوی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

کیست که چاره ای کند جانِ به لب رسیده را

باز به دست ما دهد پایِ دل رمیده را

کیست که او خبر کند یار مرا ز حال من

تا به دعا مدد دهد یارِ ستم رسیده را

هیچ خیال آن پری از نظرم نمی‌رود

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

ساقیَکِ ظریف من جامکِ آبگینه را

بیش ترَک بده بیا بندگکِ کمینه را

زحمتک است هین که شد دردکِ سر ز حد برون

کاسَگکی بده کزو راحتک است سینه را

نازکک و خوشک بیا خوابک شب ز سر بنه

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را

دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را

به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را

به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را

چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

اگر تو تازه کنی با من آشنایی را

بر افکنی ز جهان رسم بی وفایی را

ز راه مرحمت آن دم که از وفا گویی

بسوز همچو دلم برقع جدایی را

اگر چراغ نباشد شبِ وصال چه غم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

خنک دلی که زمام رضا دهد به قضا

چو روزگار نگردد ز اقتضای رضا

به نوکِ کلک ازل هر چه بودنیست نگاشت

قضای کن فیکون بر صحیفة مبدا

نشان معرفتِ مرد صادق آن باشد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا

به جدایی متبدل نشوند اهل صفا

گر حجاب است میان من و معشوق رقیب

نتواند که کند از حرمش دفع صبا

حاجب خویشتن است او نه حجاب من و دوست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

یارب به عفو توست امید نجات ما

بپذیر عذر و در گذر از سیئات ما

اِرحم به فضل خود که ندارد تعلقی

الا به رحمت تو حیات و ممات ما

گر نه به حب آل نبی ممتلی بود

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما

بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم

قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما

به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

خیز ای غلام باده درافکن به جام ما

کز وصل توست گردش گردون غلام ما

گر لایق است چشمة خورشید را فلک

خورشید باده را فلکی کن ز جام ما

آن قاصد است باده که جان است مقصدش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

جای گنج است کنج خانهٔ ما

نقد وقت است در خزانة ما

راح بستان که روح قدس به فخر

می نهد سر بر آستانهٔ ما

تا کند مستی و برون آید

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

اگر آدم نیفتادی برون ازجنت مأوا

وجودِ آدمی موجود کی بودی در این مأوا

یقین پس حکمتی دیگر درین باشد نه بر عمیا

برون کردندش از انهار خلد و سایة طوبا

چو پیدا کرد بی هنگام سِر باطن وحدت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

مرا دلی ست ز تیمار بی دلی در وا

معلق است به مویی چو ذره ای ز هوا

چو ذره مضطربم در هوای خورشیدی

که زیر سایة زلفش خرد کند مأوا

هلاک می شوم از دست و پای مال فراق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

کار ما بیرون شد از ساز و نوا

وقت تجرید است و کنج انزوا

آسمان ما را در اقصای زمین

یک زمان خوش دل نمی دارد روا

در زمین خود راستی ننهاده اند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

گذشت بر سرم از دست دل قیامت‌ها

کشیدم از کس و ناکس بسی ملامت‌ها

علم شدم به علامات عشق در عالم

بلی به روز قیامت بود علامت‌ها

غلام عشقم و الحمدلله از سر صدق

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷۱
sunny dark_mode