گنجور

 
حکیم نزاری

جای گنج است کنج خانهٔ ما

نقد وقت است در خزانة ما

راح بستان که روح قدس به فخر

می نهد سر بر آستانهٔ ما

تا کند مستی و برون آید

جرعه ای از می شبانهٔ ما

طبق سیم و زر اگر نبود

چه خلل در شرابخانهٔ ما

خم دهقان همیشه می دارد

به زر و سیم بر چمانهٔ ما

خوش بود یک زمان که هیچ زمان

نبود خوشتر از زمانهٔ ما

پادشاهی به ما رسید که باز

باز آمد به دستوانهٔ ما

نه که خود باز را نشیمن گاه

بود پیوسته آشیانهٔ ما

دین و دنیا به نزد ما دو زنند

سه طلاقند هر دوگانهٔ ما

ابلهان اهل جنّت اند اکثر

تو ندانی در ابلهانهٔ ما

تیر می افکن و کمان می پوش

بی نشانی بود نشانهٔ ما

بشنو ای یار از نزاری زار

زاری ما و زاریانهٔ ما

دمِ او گرچه دام مرغان است

نیست هر مرغ مرد دانهٔ ما