نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را
دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را
به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری
نصیحت گوش کن عادت مکن نامهربانی را
به دندان می کنم دست از خلافِ وعده های تو
نباشد اعتبار الحق حدیث سر زبانی را
به جان و دل فرود آمد بلای عشق تو ناگه
نگرداند کسی از خود بلایِ آسمانی را
دل از من بستدی آری دل و جانم فدای تو
تفاوت در دلی دادن چه حاجت یار جانی را
نزاری گر به زاری خاک شد بر آستان تو
نباشد اعتباری چارچوب استخوانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق و پیچیده عشق و دلنگرانیهای ناشی از آن است. شاعر از طرفی به زکات زندگی اشاره میکند و از سوی دیگر خواهان توجه و محبت محبوب است. او احساس میکند که عشقش به او بلا و سختی به همراه دارد، اما با این حال از دل و جانش برای محبوب فدای او میشود. شاعر بر این نکته تأکید میکند که محبت و مهربانی واقعی نباید به شیوههای ظاهری و سطحی محدود شود و اهمیت صداقت و وفا در روابط انسانی را یادآور میشود. همچنین، او به این موضوع اشاره میکند که در عشق واقعی، دل سپردن و از خودگذشتگی ضروری است.
هوش مصنوعی: به ما نگاهی بینداز و زندگیات را به ما هدیه بده، دلی پر از عشق به ما بده، تا ما هم جان و جوانیمان را به تو ببخشیم.
هوش مصنوعی: به خاطر بوسهای از تو، میتوانم صفرا را از خود دور کنم و با بویی از دل، ناتوانیام را کنار بزنم.
هوش مصنوعی: اگر به دلداری کسی در لحظهای خوشایند توجه کنی، نباید عادت به بیاحساسی و نامهربانی کنی. به دلیلی که این سازش و عشق را به دست آوردهای، باید به نصیحتها گوش بدهی.
هوش مصنوعی: به زور و فشار تحمل میکنم تا از وعدههای تو کنارهگیری نکنم، چرا که هیچ اعتباری به حرفهای بیاساس و بیپایه وجود ندارد.
هوش مصنوعی: عشق تو به جان و دل من حملهآور شد و هیچکس نتوانست از بلای آسمانی رهایی یابد.
هوش مصنوعی: تو دل و جانم را به دست گرفتی و من برای تو فدایت شوم. حالا چه نیازی به تفاوت بین دل دادن و جان دادن وجود دارد وقتی که تو یارم هستی؟
هوش مصنوعی: اگر من با گریه و زاری بر درگاه حضور تو خاک شوم، دیگر هیچ ارزشی برای چارچوب استخوانی من نخواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را
ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
[...]
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را
مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان
ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جانِ عجب باید که داند جان فدا کردن
[...]
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]
از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی
درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد
[...]
به عصیان مگذران زنهار ایام جوانی را
مکن صرف زمین شور، آب زندگانی را
به مهر خامشی تیغ زبان را کن سپرداری
اگر دربسته می خواهی بهشت جاودانی را
ز می بگذر که باشد در قفا همچون گل رعنا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.