فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
زهی خجسته زمانی که یار باز آید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید
اگر فدای امام زمان نخواهد شد
ز سر چه گویم و سر خود چکار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
اگر آن نائب رحمان ز درم باز آید
عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید
دارم امید خدایا که کنی تأخیری
در اجل تا به سرم تاج سرم باز آید
گر نثار قدم مهدی هادی نکنم
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
کو ره آن که نهم سوی شما گامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
گمرهان فضلا ترک جماعت کردند
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
چو باد عزم سرای امام خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکفام خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن امام خواهم کرد
به هرزه میگذرد عمر بیملازمتش
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
مرا شوق حضور او ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
نه من تنها که خلقی از خدا این آرزو دارند
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری به جز شوقش نفرمودند
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
به کوی مهدی هادی گذر توانی کرد
هوای نفس ز سر گر به در توانی کرد
تو غرق معصیتی در مقام آسایش
به کوی عصمت او کی گذر توانی کرد
به عزم دیدن رویش به راه تقوی پوی
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
سالها دل طلب وصل تو از ما میکرد
به دعا دست برآورده خدایا میکرد
گر که بودم بر او یافتمی راه سخن
تا کی اسرار نهان جمله هویدا میکرد
هاتفی گفت اگر قابل آن میبودی
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
پیشتر زانکه خدا خشت و گل آدم زد
نور پیغمبر و آلش ز تجلّی دم زد
کرد تسبیح و ملک از دم او گویا شد
نعره نَحنُ نُسَبِّح زد و بر آدم زد
آدم از پرتو آن نور شناسا شد و گفت
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند؟
تا همه شیعه نمایان پی کاری گیرند؟
هان مکن دعوی ایمان و تشیع فاسق!
زانکه رسوا شوی آن دم که عیاری گیرند!
مهر پیغمبر و آلش به زبان ناید راست
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
کی باشد آن که مهدی ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند کار ما ز قدومش نکو شود
آری شود ولیک به خون جگر شود!
ای خوش دمی که در قدم او بود سرم
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
جان بیلقای مهدی ذوقی چنان ندارد
وانکس که این ندارد حقا که آن ندارد
ذوقی چنان ندارد بیخدمتش عبادت
بیخدمتش عبادت ذوقی چنان ندارد
با هیچ کس نشانی از حضرتش ندیدم
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
یک دم چه میشود که ز ما یاد آورند
آنان که پنج وقت به او اقتدا کنند
پنهان ز دشمنان چه شود گر رهم دهند
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
بخت از قدوم دوست نشانم نمیدهد
دولت خبر ز راز نهانم نمیدهد
جان میدهم برای لقایش به صدق دل
اینم نمیستاند و آنم نمیدهد
مردم ز اشتیاق در این پرده راه نیست
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
هزار حیله برانگیختیم تا شاید
بریم ره به سراپرده امام و نشد
به معرفت نرسی تا به وصل او نرسی
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
نفس برآید و مقصود بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب بر نمیآید
کسی ز مهدی هادی نشان نمیبخشد
به سوی ما ز خیالش خبر نمیآید
به آب دیده شب و روز تربیت کردم
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
دوست را چاره به جز مرهم رحمت نبود
خیره آن دیده که گریان نبود در غم تو
تیره آن دل که در او شمع محبت نبود
دولت از مهدی هادی طلب و سایه او
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
شوقت نه سرسریست که از سر به در شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر شود
شوق تو در ضمیرم و مهر تو در دلم
نوعی نیامده است که با جان به در شود
دردیست درد هجرت تو کاندر علاج آن
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
لاف محبت او، بر قدسیان توان زد
از سوز شوقش آتش، در انس و جان توان زد
بر آستان مهدی، گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی، بر آسمان توان زد
گر دولت وصالش، خواهد دری گشادن
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
بود آیا که در وصل شما بگشایند ؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایند ؟
اگر از خوفِ ستمهای اعادی بِـسِتند ؛
دارم امید که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل صاحب قدمان در مذهب
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
صاحب الامر مگر باز گذاری بکند
راه بنماید و با عدل قراری بکند
در غمش هر در و لعلی که دلم داشت بریخت
مگر از گریه شادیش نثاری بکند
دوش گفتم بکند وعده وفا، قائم حق
[...]