گنجور

 
فیض کاشانی

پیشتر زانکه خدا خشت و گل آدم زد

نور پیغمبر و آلش ز تجلّی دم زد

کرد تسبیح و ملک از دم او گویا شد

نعره نَحنُ نُسَبِّح زد و بر آدم زد

آدم از پرتو آن نور شناسا شد و گفت

سدّ اسما به ملک طنطنه اعلم زد

دل آدم هوس منزلت ایشان داشت

دست رد آمد و بر سینه نامحرم زد

نور ایشان سبب سجده آدم گردید

دیو پیدا شد و آتش به همه عالم زد

شیعه آل نبی نیست مگر راه روی

که قدم بر سر اسباب دل خرم زد

فیض اگر در ره تقوی قدمش سست آمد

دست اخلاص به دامان شما محکم زد

 
 
 
حافظ

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت

عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

[...]

جامی

چون صبا شانه درآن طره خم در خم زد

سلک جمعیت شوریده دلان برهم زد

تار هر موی کز آمد شد آن شانه گسست

با رگ جان من آن را گرهی محکم زد

تا ز راهت ننشیند به رخ غیر غبار

[...]

امیرعلیشیر نوایی

هر که در کوی خرابات ز رندان دم زد

باید اول قدم خود به سر عالم زد

نزد رندان خرابات که صد جان به جویست

نتوان بیش ز انفاس مسیحا دم زد

ناصح ار مرهم پندم به دل ریش نهاد

[...]

نظیری نیشابوری

شادی عشق تو هنگامه غم برهم زد

شور حسنت نمکی بر جگر آدم زد

شب ز دیدار تو گردید به مهر آبستن

جامه بر سنگ ز سور رخ تو ماتم زد

شهد لب های تو دکان طبیبان در بست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از نظیری نیشابوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه