گنجور

 
فیض کاشانی

بود آیا که در وصل شما بگشایند ؟

گره از کار فروبستهٔ ما بگشایند ؟

اگر از خوفِ ستم‏های اعادی بِـسِتند ؛

دارم امید که از بهر خدا بگشایند

به صفای دل صاحب قدمان در مذهب

بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند

نامه تسلیت اهل ستم بنویسید

تا در عدل و امان بر رخ ما بگشایند

پر شد از جور و ستم روی زمین ای مهدی

وقت آن شد که درِ عدل شما بگشایند

در دل فیض غم هجر تو گردیده گره

این گره را بود آن کز دل ما بگشایند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

بُوَد آیا که درِ میکده‌ها بگشایند

گره از کارِ فروبستهٔ ما بگشایند

اگر از بهرِ دلِ زاهدِ خودبین بستند

دل قوی دار که از بهرِ خدا بگشایند

به صفایِ دلِ رندانِ صَبوحی زدگان

[...]

نظیری نیشابوری

هر سحر سلسله از پای سحر بگشایند

از گشادش گرهی از دل ما بگشایند

درد نایافتنم سوخت ندانم ز کجا

بلبلان را به چمن راه نوا بگشایند

کارم از زلف گره گر تو پیچیده تر است

[...]

صائب تبریزی

چه بهشتی است که آن بند قبا بگشایند

در فردوس به روی دل ما بگشایند

وسعت دایره کون و مکان چندان نیست

که به یکبار دل و دیده ما بگشایند

دولت باقی و این عالم فانی، هیهات

[...]

قدسی مشهدی

هرکجا زنده‌دلان شست دعا بگشایند

باورم نیست که یک تیر خطا بگشایند

چند گویی نگشودند نقاب از رخ دوست؟

آب کش دیده و بگشا مژه، تا بگشایند

عزت اهل وفا، فرض بود بر همه کس

[...]

فیض کاشانی

بود آیا که در وصل شما بگشایند ؟

گره از کار فروبستهٔ ما بگشایند ؟

اگر از خوفِ ستم‏های اعادی بِـسِتند ؛

دارم امید که از بهر خدا بگشایند

به صفای دل صاحب قدمان در مذهب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه