گنجور

 
فیض کاشانی

سال‏‌ها دل طلب وصل تو از ما می‏‌کرد

به دعا دست برآورده خدایا می‌‏کرد

گر که بودم بر او یافتمی راه سخن

تا کی اسرار نهان جمله هویدا می‏‌کرد

هاتفی گفت اگر قابل آن می‏‌بودی

حق تعالی به تو این دولت اعطا می‌‏کرد

مشکل خود به احادیث نبی کردم عرض

که به آن گفته خدا هر گرهی وا می‏‌کرد

دیدم آن‏جا ز علوم نبوی شهری بود

بر درش بود امامی که سلونا می‏‌کرد

داخل شهر شدم زان در و بحری دیدم

که ملک غوص در آن بحر تمنا می‌‏کرد

از دُر و گوهر آن بحر گرفتم مشتی

دل چو دید آن به فغان آمد و زِدنا می‌‏کرد

تشنه‏‌تر شد دل و جان در طلب شاه زمان

تا به حدی که چو فیض این همه غوغا می‌‏کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode