لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
فیض کاشانی

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

دوست را چاره به جز مرهم رحمت نبود

خیره آن دیده که گریان نبود در غم تو

تیره آن دل که در او شمع محبت نبود

دولت از مهدی هادی طلب و سایه او

هر که را عدل نباشد فر دولت نبود

پادشاهی نرسد جز نبی و عترت او

زانکه عصمت دگری را و طهارت نبود

چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست

نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود

دانش اندوز و ادب ورز که در مجلس او

هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود

فیض از نائب حق در ره حق همت خواه

که در این عصر جز او صاحب همت نبود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد

گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نَبُوَد

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نَپْسَندی

آنچه در مذهبِ اربابِ طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نَبَرَد گریهٔ عشق

[...]

فیض کاشانی

خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

دوست را چاره به جز مرهم رحمت نبود

خیره آن دیده که گریان نبود در غم تو

تیره آن دل که در او شمع محبت نبود

دولت از مهدی هادی طلب و سایه او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه