گنجور

 
فیض کاشانی

لاف محبت او، بر قدسیان توان زد

از سوز شوقش آتش، در انس و جان توان زد

بر آستان مهدی، گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندی، بر آسمان توان زد

گر دولت وصالش، خواهد دری گشادن

سرها بدین تخیل، بر آستان توان زد

بر جویبار چشمم، گر سایه افکند دوست

بر خاک رهگذارش، آب روان توان زد

عدلش چو رو نماید، ظلم و ستم بسوزد

بی‏حضرتش چکاری، بر ظالمان توان زد

علم و کتاب و سنت، بی او چه ذوق بخشد

جام می مغانه، هم با مغان توان زد

سبط رسول و قرآن، فهم درست و ایمان

چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد

یا رب به وصل مهدی بر فیض مرحمت کن

باشد که گوی دولت، با دوستان توان زد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد

شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد

بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن

گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد

قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما

[...]

فیض کاشانی

لاف محبت او، بر قدسیان توان زد

از سوز شوقش آتش، در انس و جان توان زد

بر آستان مهدی، گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندی، بر آسمان توان زد

گر دولت وصالش، خواهد دری گشادن

[...]

سعیدا

همت چو دست گیرد رطل گران توان زد

دامن کشان ز عالم سر در جهان توان زد

گر شحنه آشکارا منع مدام کرده

با یار خوش عیاری می را نهان توان زد

بردار دست همت پا بر طلسم خود نه

[...]

غبار همدانی

امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد

فردا ز خُمّ هستی رطل گران ‌توان زد

ساقی به کف ندارم چیزی بهای مِی را

جز خرمنی ز دانش کآتش در آن توان زد

دنیا و آخرت را با عشق قیمتی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه