گنجور

 
فیض کاشانی

صاحب الامر مگر باز گذاری بکند

راه بنماید و با عدل قراری بکند

در غمش هر در و لعلی که دلم داشت بریخت

مگر از گریه شادیش نثاری بکند

دوش گفتم بکند وعده وفا، قائم حق

هاتف غیب ندا داد که آری بکند

عصر خالی شده از عدل بود کز طرفی

مهدی از غیب برون آید و کاری بکند

ره ندارم بر او تا بدهم شرح غمش

مگرش باد صبا گوش و گذاری بکند

وصل او یا خبر مرگ اعادی یا عدل

یک دعائی ز کسی زین دو سه کاری بکند

تو در این غمکده ای فیض بمان روزی چند

که گذر بر سرت از گوشه کناری بکند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

طایر دولت اگر باز گذاری بِکُنَد

یار بازآید و با وصل قراری بِکُنَد

دیده را دَستگَهِ دُرّ و گهر گر چه نَمانْد

بخورد خونی و تدبیرِ نثاری بکند

دوش گفتم بکند لعلِ لبش چارهٔ من

[...]

فیض کاشانی

صاحب الامر مگر باز گذاری بکند

راه بنماید و با عدل قراری بکند

در غمش هر در و لعلی که دلم داشت بریخت

مگر از گریه شادیش نثاری بکند

دوش گفتم بکند وعده وفا، قائم حق

[...]

غبار همدانی

ز آشیان مرغ دلم کاش کناری بکند

بو که آن سلسله مو میل شکاری بکند

سخت خامیم درین ره مگر از روی کرم

پیر میخانه به پیمانه شراری بکند

تا دل بلبل شوریده فریبد به گلی

[...]

حاجب شیرازی

بر سر خاکم اگر یار گذاری بکند

روح باز آید و با جسم قراری بکند

هیچ دانی ز چه دامان فلک پرگهر است

خواست هر صبح بپای تو نثاری بکند

کرده حایل به رخ آن ترک حصاری خم زلف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه