گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - ممدوح این قصیده معلوم نیست

 

ای بروی و خوی تو برج مه و چرخ اثیر

وی بخوبی زهره ات مزدور خورشیدت اجیر

چهر تو شیریکه از آن شیر پیدا رنگ خون

لعل تو خونیکه درآن خون نهفته بوی شیر

کوته اندر پیش دلجو قامتت سرو بلند

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در تهنیت عید رمضان

 

مه شوال چو برکوه فرابست کمر

روزه بگریخت چنان کش نتوان یافت اثر

سخت بود این رمضان سست ندانستم من

ورنه کی بستمش اینگونه برتخت کمر

دیدی آن عربده واعظ و عجب زاهد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - وله

 

به صفاهان چو زری پور ملک آید باز

نوبت رطل عراقی‌ست به آهنگ حجاز

چون عراق و عربستان به صفاهان افزود

باده بر راه نهاوند کش ای ترک طراز

در ملوک ارچه بسی نغمه به منصوری خاست

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - مطلع ثانی

 

ای خدیویکه وجودت زخدائی اعزاز

کرده بر خلق در رحمت و آسایش باز

در دل مهر فروغت چه غم از کین حسود

که مصونست کلیم از خطر شعبده باز

کاخ اطعام ترا از بن دندان گردید

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - وله

 

سزد که یزد نوازد به بام گردون کوس

به شکر آنکه رسد موکب امام از طوس

بایمن اندرش از صدق صوت یا سبوح

بایسر اندرش از قدس بانگ یا قدوس

دگر خصایص تسبیح آید از زنار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - درحیرت از حوادث کون و فساد و مدح محبوب خالق اکبر موسی بن جعفر (ع)

 

خرد طبل تحیّر زن شبی خواندم به میدانش

که واجب چیست مقصد زین تغیّر زای امکانش

گشاید دست چون ابلیس دزدی خود به ملک دل

پس آنگه گوید آگه باش و سر برزن زد ستانش

اگر گویی که بزم امتحان است این جهان ما را

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - وله

 

هرآنکه هست چو او سرو نار پستانش

چه احتیاج بسرو است و نار بستانش

جز آن تن بت من اندرون پیراهن

که دیده پیرهنی پرکنند از جانش

مگر که فتنه آفاق زیر دامن اوست

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - ممدوح این قصیده معلوم نیست

 

ترکا گه پیمانه است برخیز و به پیمان باش

رخشان مهی و از می با مهر درخشان باش

گه چهره بشو از خواب گه شانه بزن در زلف

هم خادم اهریمن هم محرم یزدان باش

از لعل روان بخشت گه عیسی مریم شو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - وله

 

جهان فهرست ایجاد و سطور امصار ایرانش

شهنشه نام یزدان مدح مجدالملک عنوانش

ازین نام خوش یزدان و زین فرخنده فرعنوان

همی طوبی لک ای ایران رسد از باغ رضوانش

الا ای ترک نسترین رخ گل اندام و شکر پاسخ

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - وله

 

شیفته برروی سر کاکل چون عنبرش

تا دگر آن فتنه جوی چیست بزیر سرش

شانه نراند بمو آب نریزد برو

کاین دو زیان آورد به آتش و عنبرش

لیک نداند هنوز زخردی و سادگی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - وله

 

طالع بودت اختر حسن از رخ ساطع

خوش آنکه بتابد بوی این اختر طالع

تیغ خم ابروی تو برهان نکوئی است

لیکن ز فسون آمده برهان تو قاطع

طوبی برافراخته بالای تو رسوا

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - وله

 

از کنز نهانیست کنون کعبه مشرف

کز اوست عیان سر فاجببت ان اعرف

زین کنز خفی طنز جلی زد بفلک ارض

کش خاک بشد پاک چو افلاک مشرف

ذرات بکرات چو افواج که از حاج

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - وله

 

تیغ هلال تافت چو شوال را زکف

ماه صیام را سپر افتاد از کتف

پر باده گشت شاهد مه پاره را ایاغ

خود باد ماند زاهد بیچاره را بکف

تا کی غراب بلبل گلدسته های شهر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - درتهنیت روز ولادت با سعادت خاتم، محمدمصطفی صلی الله علیه وآله

 

چو از نهان بعیان زد علم رسول مصدق

زخاک جانب افلاک شد خروش انا الحق

مهی ز برج تجرد نهاده رخ به تعین

که ارتباط پذیرفت از او مقید و مطلق

خوری زمشرق بطحا طلوع کرد که آمد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - وله

 

بروج حصن تبر را که سود بر افلاک

به گرز یکسان فرمود عم شه با خاک

فراز او زسماک اوفتاده شد به سمک

نشیب او زسمک پی سپار شد به سماک

به یاد فتح تبر ای بت طبر زد لعل

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - وله

 

سزد نمیدهی از کبر جواب سئوال

که بر توظن دهان هم تصوریست محال

درون جامه تن صافیت بدان ماند

که پر کنند یکی پیرهن زآب زلال

چنین که دل برد انگشتهای مخضوبت

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در تهنیت عید قربان

 

عید اضحی شد و از دولت این جشن جلیل

حا ج را کوی خلیل است و مرا روی خلیل

کوی جائیست زگل جنانیست زدل

آن پر از خان خلیل آن دگر از جان جلیل

گرد زمزم زده صف حاج و خلیلی است مرا

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - وله

 

خور به سرما گفت امروز کنم درک حمل

گفت رو درک حمل کن نکنم ترک عمل

گفت هرساله به نوروز زدم خیمه به گل

گفت در خیمه نه اکنون عوض گل منقل

گفت رو گرم ببر لشکر سرما کامروز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در ستایش ذات کبریائی صفات حضرت رضا علیه آلاف التحیه و الثنا ء

 

بودم زسرو قدان صنمی سمین و سالم

ارمش بروی بنده حرمش بکوی خادم

نه دهد ره وسایل نه ستد زکس رسایل

رخکش چو رای عادل خطکش چو روی ظالم

همه گر پی مفاخر نرود زکبر وافر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - وله

 

ای لبت آتش سوزان و عذار تو ارم

چشم مست و خم ابروی تو محراب حرم

چشم تو مست و لبت آتش سوزان وکه دید

مست اندر حرم و آتش سوزان به حرم

من همی خواهم بی تو نخورم هرگز آب

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode