گنجور

 
جیحون یزدی

سزد که یزد نوازد به بام گردون کوس

به شکر آنکه رسد موکب امام از طوس

بایمن اندرش از صدق صوت یا سبوح

بایسر اندرش از قدس بانگ یا قدوس

دگر خصایص تسبیح آید از زنار

دگر معانی تکبیر خیزد از ناقوس

کنون مسایل موهوم را نگر معلوم

کنون مشاکل معقول را نگر محسوس

ایا نسیم سحر ای سمند جم تا چند

به گرد خرگه معشوق و عاشقی جاسوس

یکی بپوی و بسوزان مجامر پرویز

یکی بپای و برافشان ذخایر کاووس

چمن ز سبزه بیارای چون پر طوطی

دمن ز لاله بپیرای چون دم طاووس

بپیچ پنجهٔ مهر و بگو که راه بروب

بمال گوش سپهر و بگو که خاک ببوس

بدین نمط چو فزودی بیزد آرایش

ز بندگان امامت بخواه عزّ جلوس

نی این حدیث خطا شد ز من که شخص امام

بس است از پی آرایش بلاد نفوس

فلک به محفل دربان او چو فانوسی است

که هست مشعل خورشید شمع آن فانوس

در این قوافی مجهول تا بود معروف

بود حبیبش مسعود و حاسدش منحوس