گنجور

 
جیحون یزدی

تیغ هلال تافت چو شوال را زکف

ماه صیام را سپر افتاد از کتف

پر باده گشت شاهد مه پاره را ایاغ

خود باد ماند زاهد بیچاره را بکف

تا کی غراب بلبل گلدسته های شهر

وز نعره عذر خواه خطیئات ما سلف

امسال سلخ مه بتر اوقات تلخ کرد

مجموع روزه یک طرف وسلخ یکطرف

ای ماه از من و رمضان قصه ای شنو

تا گوش تو شود گهر آمیز چون صدف

ده روز پیش از آنکه دمد روزه را هلال

مصروع وش لبم زتمارض فشاند کف

خادم چو دید حال من این گونه رفت و زود

آورد سوی خانه طبیبی بصد لطف

آنگه طبیب کرد چو دقت به نبض من

خورد از دروغ بر طمع سیم و زر اسف

گفت این بود تبی که شود منتهی بدق

باید دو بیست روز خورد می بنای و دف

پرشد دلم زوجد ولیکن ز روی زرق

گفتم که ای زپشت فلاطون بهین خلف

حاشا که من شراب خورم خاصه درصیام

ور خود یقین کنم که بلاشک شوم تلف

گفتا نعوذبالله از این رای منحرف

کو شد وجوب حفظ بدن رامن الحرف

سقف و ستون زد آنکه بدین از صلوه و صوم

خود گفت روزه را گه امراض نه برف

من چونکه دیدمش یدبیضا است درعلاج

گفتم بخادمک که شراب آرو لاتخف

او جست و رقص کرد و می آورد و جای نقل

بخشید بوسه ای که زشکر برد شرف

یک اربعین مدام زدم جام تا که باز

دوش از هلال عید رسید آیت شعف

تجدید عهد من بر حیق عتیق شد

تا خواجه را زدر مدایح برم تحف

آن خواجه که داده قضا خط بندگیش

بل از قدر بود بسجلش قد اعترف

تیری که از کمان خیالش کمانه کرد

تا پر فرو نشیند از اقبال بر هدف

ای از تو فخر لشکر ایران چنانکه بود

جیش قریش مفتخر از شحنه النجف

تخت تو را دو صد چو نهم چرخ در پناه

چتر ترا هزار چو خورشید در کنف

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode