گنجور

 
جیحون یزدی

ترکا گه پیمانه است برخیز و به پیمان باش

رخشان مهی و از می با مهر درخشان باش

گه چهره بشو از خواب گه شانه بزن در زلف

هم خادم اهریمن هم محرم یزدان باش

از لعل روان بخشت گه عیسی مریم شو

وز اژدر گیسویت گه موسی عمران باش

بفروز مه عارض زان حلقه و تاب زلف

بر وحدت در کثرت دارنده برهان باش

از چهره گندمگون وز طره مار آسا

گه رهزن آدم شو گه هادی شیطان باش

چون طره و چهر خویش رو رسم دورنگی نه

یا شو بتمامی کفر یا یکسره ایمان باش

گر بر سرمهر آئی با حالت برجیس آی

ورپای بکین کوبی با حلیت کیوان باش

چون صبح شبی در رقص بر زن زگریبان سر

وز رشک رخت گو صبح چاکش بگریبان باش

زافرختن بالات مسجود صنوبر شو

زافروختن سیمات محسود گلستان باش

با دوست ز روی نیک سازنده چو جنت شو

با خصم زخوی بد سوزنده چو نیران باش

صحاب تجرع را زآن چشم برو می ده

ارباب تجرد را زین جسم بیا جان باش

بارند مروق نوش در میکده مصلح شو

با زاهد ازرق پوش در صومعه فتان باش

در محفل ما مستان هشیار بدن شرط است

زآن مژه و مو زنهار یا خنجر و خفتان باش

مگذر زمن خاکی از حد وسط چون باد

نه آب گوارا شو نه آتش سوزان باش

ممکن شود ار بوسی خاک قدم قدسی

واجب شمرش طاعت و افزون تر از امکان باش

کاخی که وجود اوست مگر ای بدانایی

گر طالب اسراری دم درکش و نادان باش

در بارگه بذلش بگریز زاستغنا

از فقر مطوق شو پس برهمه سلطان باش

گه زخم ممالک را بیواسطه مرهم نه

گه درد مسالک را بی رابطه درمان باش