شیفته بر روی سر کاکل چون عنبرش
تا دگر آن فتنهجوی چیست به زیر سرش
شانه نراند به مو آب نریزد به رو
کاین دو زیان آورد به آتش و عنبرش
لیک نداند هنوز ز خُردی و سادگی
که شانه و آب شد به موی و رو چاکرش
آب چو آتش شود شانه مشوش شود
نوازد ار این دو را به عنبر و آذرش
جز مژه و چشم او که دیدم از چشم خود
من نشنیدم غزال پنجه ز شیر نرش
لب و رخش در صفت شکّر و آتش ولیک
آب چکد زآتشش زهر دهد شکّرش
تاب نماند دگر در تن و جان مر مرا
چو تابد از پیرهن سینهٔ چون مرمرش
مرگ نبیند به عمر پیر نگردد به دهر
هر که چنین لعبتش و آنکه چنین دلبرش
همی نه در کوی او پای من آمد به سنگ
گر گذرد جبرئیل در شکند شهپرش
کس ار بگوید به ماه کاین پسر از پشت توست
بس که بود پاکروی مینشود باورش
کس ار سراید به مهر کاین گهر از کانِ توست
بس که بود خیرهسر مینشود منکرش
هر که شبی را گرفت قامت او در بغل
تا به قیامت وزد بوی گل از بسترش
وآن که از آن چشم مست زد قدح و شد ز دست
باز نیارد به هوش طنطنهٔ محشرش
او که به دام دو زلف دلم ز کف برد و رفت
من به کدامین حیَل کشم به دام اندرش
نه گیردم می ز دست تا به درآرم ز پاش
نه خواهدم باخت نرد تا بکنم ششدرش
به جرگ رندان شهر باده خورد رطل رطل
چون برِ من میرسد آب کشد ساغرش
کنون که از زهد خشک می نخورد نزد من
دست ندارم از او تا ننمایم ترش
خواه به زر یا به زور خواه به شر یا به شور
میگذرم بر درش میکشم اندر برش
تخت نهد گر به ماه بخشمش آرد به راه
مگر که باشد پناه از ملک بندرش
مهدی هادیصفت آنکه ز نیکو نیت
فزون بود از سپهر کوکبهٔ اخترش
غنا نخواهد فقیر چون گذرد جانبش
وطن نجوید غریب چون نگرد منظرش
خدمت درماندگان نعمت بیمنتهاش
صحبت آموزگار دولت جانپرورش
هدیه به خُردان برد به ذات خود نیمشب
کو به بزرگی بود قاعدهٔ دیگرش
به عهد او نی عجب اگر نبارد سحاب
بس که خجل باشد از دست عطاگسترش
نی ز عهود قدیم بیش ببارد که ابر
از حسد کفّ اوست همیشه چشمی ترش
فرّ گشاده دلش به دجله و نیل نیست
مگر که باشد محیط تعبیه در گوهرش
صدور هر کار خیر چه در حرم چه به دِیر
ژرف چو بینی بوَد مسند او مصدرش
ای کف دربار تو برشده ابری که هست
سوختن آز برق صیت سخا تندرش
چون به تو اقبال ساخت قدر جلالت شناخت
تیغ نهان در نیام نیست عیان جوهرش
دادگرا چرخ پیر عروس گشتی به تو
نشگفت از آنکه خواست جوان بود شوهرش
آنکه به دانش بوَد کاشف غیب و شهود
پیش تو نشناخته است ایمنش از ایسرش
هیچ قضایی به ملک نیارمد با مراد
تا که نگردد ز تو تقویتی یاورش
بهر مهام عباد جای نگیرد تو را
کس ار ز آهن بود عناصر پیکرش
میرا از بس که هست گفتهٔ جیحون پر آب
به پای خود هر طرف روان بود دفترش
مهر تو کندش ز یزد ور نه به بنگاه خویش
شاهد فرخار بود بلکه می خلرش
تا که بود زلف دوست کمند عاشقرباش
تا که بود چشم یار غمزهٔ غارتگرش
پشت عرب تا عجم به پیش کاخ تو خم
که جز به کاخ تو نیست ملک و ملک زیورش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت معشوق و تاثیر آن بر عاشق صحبت میکند. شاعر به توصیف مو و چهره معشوق میپردازد و به تأثیرات روحی و جسمی محبت اشاره میکند. وجود معشوق به منزلهای از شادابی و نشاط است، و شاعر از سختیهای عشق و عدم دستیابی به محبوب شکایت میکند.
او از زیباییهایی چون لبها، چشمان و زلفهای معشوق میگوید و احساسی از ناکامی در عشق را به تصویر میکشد. در نهایت، شاعر به عظمت معشوق و تأثیر او بر زندگی اطرافیان اشاره میکند و میگوید که عشق واقعی میتواند انسان را به اوج برساند و از دنیای عادی فراتر ببرد.
این شعر، تجلی عشق و زیبایی و مضامین عمیق آن در زندگی انسان است.
هوش مصنوعی: عشاق به زیبایی و جذابیت کسی که موهایش مانند عنبر زیبا و دلنواز است، دل باختهاند و در پی آن هستند که ببینند زیر سر او چه رازی پنهان است.
هوش مصنوعی: شانه را به سمت بمو نبر که آب نمیریزد، زیرا این دو، هم به آتش و هم به عنبرش ضرر میزند.
هوش مصنوعی: اما هنوز نمیداند، با وجود خرد و سادگی، که چگونه شانه و آب به موی او و چاکرش وصل شده است.
هوش مصنوعی: وقتی آب به آتش تبدیل میشود، آرامش و ثبات از بین میرود. اگر این دو عنصر به هم برسند، حالتهای متفاوت و ناپایداری به وجود میآید.
هوش مصنوعی: غیر از مژه و چشم او که مشاهده کردم، از دید خودم هیچ نشنیدم، مانند غزالی که پنجهاش از شیر نر قویتر است.
هوش مصنوعی: لب و صورت او در وصف شکر و آتش است، اما از آتش وجودش ابری که در دل دارد، زهر میچشد و شیرینیاش را تلخ میکند.
هوش مصنوعی: دیگر نیازی به تحمل نیست، زیرا وقتی سینهام تحت فشار و آزار قرار میگیرد، احساس میکنم که تمام وجودم در حال شکستن است.
هوش مصنوعی: هر کس که معشوقش اینگونه و دلبرش اینچنین باشد، هرگز مرگ را نخواهد دید و در دنیا به پیری نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: در گزرگاه معشوق، پایم به سنگ خورد، اگر جبرئیل هم از آنجا بگذرد، بالهایش خواهد شکست.
هوش مصنوعی: اگر کسی به من بگوید که این پسر از توست، چون صورتش بسیار زیباست، من نمیتوانم به او اعتماد کنم.
هوش مصنوعی: هر کس که در این عشق و علاقه حقی را انکار کند، نمیتواند ارزش این گوهر را که از دل تو سرچشمه میگیرد، نادیده بگیرد. زیرا بسیاری از افراد نادان نمیتوانند به حقیقت آن پی ببرند.
هوش مصنوعی: هر کس شبی را در آغوش کسی بگذراند، تا ابد بوی خوش گل از جای او به مشام خواهد رسید.
هوش مصنوعی: کسی که از آن چشم خمار خم را نوشید، و حال او به حدی مست شده که دیگر نمیتواند هوشیار شود و عظمت و جلال روز قیامتش را درک کند.
هوش مصنوعی: او که با موهایش دل مرا به دام انداخت و رفت، حالا من باید با چه ترفندی خودم را از این دام برهانم؟
هوش مصنوعی: نمیخواهم از دست کسی شراب بگیرم تا به راحتی بیرون بروم و نه تمایل دارم در بازی قمار ببازم تا ششدرش را بزنم.
هوش مصنوعی: در شهر، بزرگان و اهل فهم به مقدار زیاد شراب مینوشند، اما وقتی نوبت به من میرسد، ساغر آنها به آرامی و با احتیاط برایم پر میشود.
هوش مصنوعی: اکنون که او به خاطر زهد و پارساییاش از شیرینی زندگی دور شده، نمی توانم به او نزدیک شوم و از او درخواست کنم، چرا که نمیخواهم بیاحترامی کنم یا او را ناراحت کنم.
هوش مصنوعی: میخواهم به هر نحوی که شده، چه با قدرت و چه با انسانیت، به درب او برسم و از آنجا وارد زندگیاش شوم.
هوش مصنوعی: اگر کسی بر تخت سلطنت تکیه کند و خوشبختی را با خود به ارمغان بیاورد، ممکن است که به مسیر خود ادامه دهد، مگر اینکه پناهی از آن سرزمین پیدا کند.
هوش مصنوعی: مهدی، هادی با صفتی است که ویژگیها و فضایل او از آسمان و ستارگان هم بیشتر است.
هوش مصنوعی: فقر و نیاز باعث نمیشود که انسان به دنبال ثروت و نعمت برود، چرا که وقتی در وطن خود باشد، احساس راحتی و امنیت میکند. همچنین، غریبهای که در جایی تازه قرار دارد، کمتر به چیزهای پیرامون خود توجه میکند و به جای آنقدر دربارهاش فکر نمیکند.
هوش مصنوعی: خود را در خدمت افرادی که نیازمند کمک هستند قرار دادن، یک نعمت بزرگ و بیپایان است که به انسان فرصتی میدهد تا از آموزههای معلم زندگی و روزگار خود بهرهمند شود و به پرورش روح و جان خود بپردازد.
هوش مصنوعی: هدیه خردمندان را در نیمه شب دریافت کن، زیرا در زمان بزرگان، قواعد و رسوم متفاوتی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر باران نمیبارد، تعجبی ندارد؛ چون ابرها از بخشش و نعمت خود شرمندهاند.
هوش مصنوعی: دیگر از وعدههای قدیم خبری نیست، زیرا باران به خاطر حسادتش بر زمین نمیبارد و همواره چشمی غمگین و ناراضی وجود دارد.
هوش مصنوعی: دل او به راحتی باز است اما نمیتوان کم رنگی و تنگی آن را نادیده گرفت، مگر اینکه بتوان در درونش دنیای گستردهای را برایش فراهم کرد.
هوش مصنوعی: هر عمل نیکی که انجام میشود، چه در مکانهای مقدس و چه در دیگر جاها، اگر به درستی نگریسته شود، منشأ آن از مقام والای اوست.
هوش مصنوعی: ای دربار تو مانند ابری است که در آسمان نمایان شده و با وجودش، اثرات درخشان و زیبایی چون صاعقه را میبخشد. سخاوت و generosity تو به دیگران، موجب حیرت و شگفتی شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که حُسن و زیبایی تو باعث خوششانسی و موفقیت میشود، مقام و ارزش تو به خوبی مشخص میگردد. در این حالت، قدرت و توانمندی تو پنهان از دید، همچون شمشیری در غلاف است که هنوز آشکار نشده است.
هوش مصنوعی: ای دادگستر، تو مانند چرخ کهن، عروس شدهای. جای شگفتی نیست که خواهان شوهری جوان باشی.
هوش مصنوعی: کسی که با دانش خود رازهای نهفته و حقایق پنهان را کشف میکند، در برابر تو ناشناخته است و از قدرت خویش در امان نیست.
هوش مصنوعی: هیچ امری در سلطنت نمیتواند به هدف خود برسد، مگر اینکه حمایت و تقویت تو از آن موضوع وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی بر اثر مواد آهنین ساخته شده باشد، نمیتواند در دل عبادتکنندگان واقعی جایی داشته باشد.
هوش مصنوعی: میرا به خاطر اتفاقات بسیار، جیحون را پر از آب میبیند و در هر گوشهای از زندگیاش، نشانههای این زندگی جاری است.
هوش مصنوعی: عشق تو باعث میشود که از یزد دور شوم، وگرنه در کلبهام هم میتوانم بر تو شاهدی زیبا باشم، بلکه شاید زیباییام بیشتر از آن شاهد باشد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که موی دوست همچون دام عاشق را گرفتار کند، تا زمانی که چشم یار با ناز و فریب، دلها را به چنگ آورد.
هوش مصنوعی: عرب و عجم، به خاطر عظمت و شکوه کاخ تو، به احترام وادار به خم شدن هستند، زیرا جز کاخ تو، هیچ چیز دیگری در این سرزمین نیست که ارزش و اهمیت داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قند خجل می شود از لب چون شکرش
قوت دل می دهد بوسه جان پرورش
زهر غمش می خورم بوک بشیرین لبان
کام دلم خوش کند پسته پر شکرش
لذت قند ونبات چاشنیی از لبش
[...]
تن که بیمار تو شد بر سرکه باشد یاورش
چهره زردست و چشم بسته از خون ترش
زده تک تشنگی شراره بر پیکرش
ز بس که ناخن زده است به سینه مادرش
نه هوش مانده بسر نه تاب در پیکرش
از این فراتی که هست ز جده اطهرش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.