گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

گلی کو کزو زخم خاری نیاید؟

میی کو کزان می خماری نیاید؟

ز پشت جهان هر نفس عاشقان را

غم آید ولی غمگساری نیاید

ازین رهروان گر بسی بر شماری

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

نیک بدعهد گشت یار این بار

سخت سست است شکل کار این بار

یار بد در کنار هر باری

غم یارست در کنار این بار

از قراری که داشت با او دل

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

هر دم به بند زلف شکاری دگر مگیر

وحشی مباش با من و وحشت ز سر مگیر

دل گر نبود خاک تو بی سایه تو سوخت

جان خاک تست از سر او سایه بر مگیر

گفتی که زر چه جای زرست ای بهانه جوی؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

دوش دلبند من آن مهر گسل

آنکه زو ماه به خوبی است خجل

مست و مدهوش در آمد در شهر

شهر را ولوله زو شد حاصل

شمع در پیش و جهانی زن و مرد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

شمع دل را شب هجران تو سر سوخته ام

مرغ جان را گه سودای تو پر سوخته ام

تو چه دانی که من از دست شکر خنده تو؟

چند بر مجمر غم همچو شکر سوخته ام؟

ای بسا روز که من پیش خیال تو چو شمع

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

مگذار تا توانی کز غم فغان برآرم

ترسم کز آتش دل دود از جهان برآرم

آبی بر آتشم زن ورنه به آه سینه

بس گرد فتنه هر شب کز آسمان برآرم

عمرم به وصل بستان کاین دولتم نباشد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

نصیحت می‌کنم دل را که دامن درکش از یارم

چو با دل بر نمی‌آیم به رنج دل سزاوارم

اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله

که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم

من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

باز ناز ماه‌رویی می‌برم

باز مهر کینه‌جویی می‌برم

تا بیابم ز آستان او نشان

رخت دل هرشب به کویی می‌برم

موی گشتم و اندرین دریای غم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

شاید که ز تو یک نفس آسوده نباشیم

جز زیر پی عشق تو فرسوده نباشیم

خود شرم نداری تو که در دولت حسنت

ما زان تو وانگه ز تو آسوده نباشیم

عشوه چه دهی با سری افگن سخن ما؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

گر ترا راحت جان می گویم

آشکارا نه نهان می گویم

من ترا جان و دل ای عهدشکن

از میان دل و جان می گویم

به غمم شاد شوی می دانم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

می درفگن به جام که مست شبانه‌ایم

ما را سه‌گانه ده که درین ره یگانه‌ایم

زان جام آبگینه به رغم زمانه زود

آبی بده که تشنه به خون زمانه‌ایم

از زلف و خال، دانه و دامی بساز از آنک

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

فراقت نیش غم ما را چنان در جان شکست ای جان

که گفتی تیر جست از شست و در سندان شکست ای جان

ندید از کان عشق ای بت دل من گوهر وصلت

که دل را با تو هم زاول گهر در کان شکست ای جان

چو در زلفت نهادم دل برفتی زلف بشکستی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

از زلف سر شکسته یکی حلقه در شکن

بنیاد صبر ما همه در یکدگر شکن

بر جان عاشقان زد و مرجان کمین گشای

صف گرده است ور دو به یک غمزه بر شکن

با ما چو تیردار دل ای شوخ وانگهی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

گفتم ای ترک نظر سوی من غمگین کن

رحمتی بر من محنت زده مسکین کن

عشق من بی لب شیرین تو تلخ است چو زهر

به یکی بوسه همه زهر مرا شیرین کن

ای دل من شده از آتش هجران تو گرم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

ناوک مینداز ای صنم از غمزه بر من بیش ازین

هر چند گیلی گردنی زو بین میفگن بیش ازین

قد در غمت نون کرده ام وز دیده جیحون کرده ام

مفگن که نه خون کرده ام خون در دل من بیش ازین

پوشم به دامان در نهان هر شب سرشگ از پاسبان

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

داد دلم به دست غم طره دلربای تو

برد به عرض بوسه جان عارض جانفزای تو

گر دل و جان ز دست شد غم نخورم برای خود

زانکه چه جان چه خاک ره گر نبود برای تو؟

دل که بود که دم زند تا ندهد مراد تو؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

بی تو مرا یار کیست جان ستم سوخته؟

در گذر از دل که هست ز آتش غم سوخته

عود و شکر سوختن هر دو بهم عادت است

دارم از آن جان و دل هر دو بهم سوخته

شمع روان روی تست پس من بیدل چرا؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

مکن ای دوست دوای من دلریش بده

پرده زین بیش مدر بوسه ازین بیش بده

به دل و جان بخرم بوسه ولی ترسم از آن

که تو گویی که بیا جان و دل از پیش بده

نعمت حسن ترا چشم بد اندر طلب است

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

ای گرد صبح صادق از مشگ وام کرده

روی چو آفتابت صد صبح شام کرده

خون حرام ما را کرده حلال بر خود

وصل حلال خود را بر ما حرام کرده

بسته کمر چو جوزا یعنی غلام خاصم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

ای عارض چون روزت روزم به شب آورده

وی غمزه جانسوزت جانم به لب آورده

جزعت به جگر خواری دل برده به صد زاری

لعلت به شکر باری شکلی عجب آورده

مهر تب صد غمگین داده ز لب شیرین

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode