نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم
چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله
که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد
دلش بر من ببخشاید من این هرگز نپندارم
دلم خون گشت و در عالم ز حالم کس نمی داند
که من بی آن دل و دیده دل از دیده همی بارم
لبی کان جان بیفزاید ازو جویم که او دارد
دلی کاو خون جان ریزد ز من خواهد که من دارم
درین محنت که من هستم اگر عمرم به پای آرد
نیم آنکس که تا باشم جز او یاری به دست آرم
ز درد آن لب جانبخش جانی دارم اندر لب
چو گوید کای مجیر! آن جان بده در حال بسپارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دل خسته و رنجهای خود در عشق سخن میگوید. او به دلش نصیحت میکند که از یار دوری کند، چون از عشق خود رنج میبرد و نمیتواند با دلش کنار بیاید. هرچند که از وصل یار محروم است، اما امیدوار است و میگوید که غم ندارد، زیرا میداند در این هجران تنهاست. او به خون دل و دردش اشاره میکند و بیان میکند که هیچکس از حال او خبر ندارد. شاعر همچنین به لب معشوق اشاره دارد که منبع جان اوست و در نهایت، میگوید که در این درد و محنت تنها او را میخواهد و برایش جانش را فدا میکند.
هوش مصنوعی: به دل خود توصیه میکنم که از محبوبم فاصله بگیرد، زیرا وقتی که نمیتوانم با دل خود به راحتی کنار بیایم، پس سزاوار رنج و سختی هستم.
هوش مصنوعی: اگرچه از وصال او محروم هستم، اما برایم ناراحتی ندارد. خوشحالم که تنها کسی هستم که در غم جدایی او به یادش هستم و به حال خودم میاندیشم.
هوش مصنوعی: من از او برخورداری دارم، گویی هیچکس هرگز به فکر من نبوده است. دلش به من رحم نخواهد کرد و من هرگز این را تصور نمیکنم.
هوش مصنوعی: دل من به شدت غمگین و شکسته شده و هیچکس در این دنیا از وضعیت من خبر ندارد. من بدون آن دل و عبارتهایی که به دیگران میگویم، همچنان غم و اندوه را در خودم تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: من به دنبال لبی هستم که باعث افزایش جانم شود، چرا که او قلبی دارد که خون جانم را میریزد و از من میخواهد که من هم چنین قلبی داشته باشم.
هوش مصنوعی: در این دشواری که من در آن به سر میبرم، اگر تمام عمرم هم صرف شود، باز هم نمیتوانم جز او کسی را برای یاری پیدا کنم.
هوش مصنوعی: از درد آن لب شیرین جان تازهای دارم. وقتی آن لب میگوید: "ای محبوب! جان مرا به تو میسپارم"، من هم در آن لحظه جانم را تقدیم میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم
دلا گرمن به آسانی ترا روزی به چنگ آرم
چو جان دارم ترا زیرا که بی تو خوارم وزارم
دلا تا تو زمن دوری نه درخوابم نه بیدارم
[...]
بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم
خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند
[...]
خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم
چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر
چه داند آن خر شاعر که من شاعر نه بیطارم
ز تسعیر خر شاعر بسازم خمره مرهم
[...]
مرا با آنکه با اقبال و با دولت سری دارم
ز عالم نگذرد روزی که از عالم نیازارم
به من بر نگذرد روزی که از تشویش و رنج دل
نه از جنسی اثر بینم نه از عیشی خبر دارم
مرا چون رفته اند از دست یاران و عزیزان هم
[...]
چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم
به بیماری چنان کآمد تو هم میدار تیمارم
به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم
به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.