گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

دوش دلبند من آن مهر گسل

آنکه زو ماه به خوبی است خجل

مست و مدهوش در آمد در شهر

شهر را ولوله زو شد حاصل

شمع در پیش و جهانی زن و مرد

شد نظاره آن شمع چگل

دست شنگانه بر آورده ز چاک

پای مستانه فرو برده به گل

به یکی شب که ازین شکل برفت

در همه شهر نه جان ماند و نه دل

گر شبی دیگر ازین دست کند

ما و فریاد و در شاه قزل