گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

لعلت زجام شیر و شکر می دهد مرا

ساغر ز آبروی گوهر می دهد مرا

ساغر به طاق ابروی وحشت کشیده ام

بیگانگی ز خویش خبر می دهد مرا

ساقی ستم ظریف و می از شعله شوخ تر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

چمن جلوه کن غبار مرا

سبز کن باغ انتظار مرا

دل و یادش خدا نگهدارد

در طلسم خزان بهار مرا

عشق دیوانه خوش تماشایی است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

عشق ساغر داده شوق تشنه دیدار مرا

خواب آسایش نبیند چشم بیدار مرا

هر نفس از ساغر اشکم بهاری تر دماغ

خوی او برخود شگون دانسته آزار مرا

بی محبت سازی از مطرب جدا افتاده ام

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

گر به دام افتد هوای گلستان در سر مرا

آتش پرواز گردد یاد بال و پر مرا

آهن شمشیر من در صلب خارا برق بود

سوخت خون ساده لوحی در رگ جوهر مرا

صیقل آیینه ام در سنگ خارا می نمود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

شد ذوق خاکساری اول هوس مرا

بیرون کشید جذبه دام از قفس مرا

ساقی ز ابر شیشه خرابم بهار کو

تا جام می شود ثمر پیشرس مرا

پرواز می کنم که گرفتار گشته ام

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

چو شمع سوختگی تر کند دماغ مرا

نگاه گرم دهد روشنی چراغ مرا

بهار تشنه خونم شود اگر داند

که آب تیغ تو سرسبز کرده باغ مرا

به عزم کوی تو آواره چمن شده ام

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

پرورده لطف سایه ات امید و بیم را

گردیده خضر جذبه ره مستقیم را

بلبل شکار کرده به رنگ بهار فیض

گلدسته های نکهت خلق عظیم را

گیرد در اضطراب معاصی پی شفا

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

گل گل شکفتی از می و افروختی مرا

افروختی ز باده چها سوختی مرا

نه مست و نه خمار نه هجران و نه وصال

حیرت گدازدم که چرا سوختی مرا

باج ظرافت از همه گلرخان بگیر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را

که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را

به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول

صدف زندان نماید قطره باران نیسان را

چه داند دلبری طفلی که در گلزار میخواری

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

گر صدق کلامت ندهد بال یقین را

پرواز تجرد که دهد روح امین را

از شرع تو هرکیش گدازد زخجالت

چون موم که بر شعله زند نقش نگین را

غیر ازدل پاک تو کسی دور نریزد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

اگر ز درد نشانی بود فغان تو را

شکستگی نکند صید استخوان تو را

به راه بیدلی خود چو عکس آینه باش

که از تو شوق کند جستجو نشان تو را

برو ز خاطر پرواز تا به گلزاری

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

کرده نور دیده خود خواب شیرین تو را

کس ندارد دولت بیدار بالین تو را

خواب در چشمم نمی آید که یک ره چون رکاب

پرده ای از دیده سازم خانه زین تو را

خنده اش چون غنچه می گردید زیر لب گره

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

کی ز دل بیرون کنم درد تمنای تو را

چون توانم دید خالی جای غم‌های تو را

گریه تا مکتوب اشکم را به صحرا برده است

روح مجنون کرده استقبال رسوای تو را

دیده ام گلدسته می بندد ز عمر جاودان

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

اضطراب دل به من گفت آمدن‌های تو را

بی‌خودی هم کرد سرگوشی سخن‌های تو را

شرم خوب است اینقدر نیرنگ اما خوب نیست

چون کنم نظاره در یک آن چمن‌های تو را

گلشن بخشش جدا وحشتگه پرسش کجا

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

نگه دزد فریبد رم آن بدخو را

مژه برهم نزنم تا نکنم صید او را

چه غباری که پری دیده آشوبی نیست

تا نظر کرده ای از گردش چشم آهو را

گشت عمری که نظرکرده خورشید دل است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

کرده ای جیقه جیقه ابرو را

داده ای عرض جوهر مو را

سخت روتر زسنگ خاره نه ای

روی دل دیده هم ترازو را؟

در خور جور صبر خواهد بود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

رخصت کشتنم بده نرگس کم نگاه را

یا مکن آشنای دل گرمی گاه گاه را

می کنم اضطراب را پیش تو پاسبان دل

تا نبرد ز دیده ام چاشنی نگاه را

شب که خیال چشم او خواب رباید از نظر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

داد تاراج مزن صبر نینباشته را

خجل از عشق مکن طاقت پنداشته را

چه دلی داده به دهقانی من ابرکرم

خرمنی ساخته ام دانه ناکاشته را

باغبان چون نکند بستر آسایش خویش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

چشمت به خاک ریخته خون پیاله را

بخشیده توتیای نگه چشم لاله را

تا با خیال زلف تو پیوند کرده ام

پیچیده ام به رشته جان تار ناله را

از تاب درد کیست ندانم که نوبهار

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

گر دلم پنهان نسازد در غبار آیینه را

شعله از خجلت گدازد چون شرار آیینه را

پاکتر آید برون دلهای روشن از گداز

نیست خاکستر بسوزی گر هزار آیینه را

ظاهری دارد بساطی در نظرها چیده است

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶۰
sunny dark_mode