گنجور

 
اسیر شهرستانی

چمن جلوه کن غبار مرا

سبز کن باغ انتظار مرا

دل و یادش خدا نگهدارد

در طلسم خزان بهار مرا

عشق دیوانه خوش تماشایی است

سیر کن سیر کار و بار مرا

خنده می آیدم چو می پرسی

سبب گریه های زار مرا

سبق نازخوان چه وقت خط است

مکن آشفته روزگار مرا

آنکه یک صید دامش آزادی است

کی رها می کند شکار مرا

تاب دوری بس است اسیر امان

سوختی سوختی قرار مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode