گنجور

 
اسیر شهرستانی

اضطراب دل به من گفت آمدن‌های تو را

بی‌خودی هم کرد سرگوشی سخن‌های تو را

شرم خوب است اینقدر نیرنگ اما خوب نیست

چون کنم نظاره در یک آن چمن‌های تو را

گلشن بخشش جدا وحشتگه پرسش کجا

محشر دیگر بود رنگین کفن‌های تو را

گر توانم کرد شرح ناز و تفسیر نیاز

کی توانم گفت رام دل شدن‌های تو را

شعله گر صد رنگ افروزد همان افسرده است

وقت مستی دیده‌ام افروختن‌های تو را

از تماشا دیده نرگس چراغان می‌شود

گر ببیند شوخی چشمک زدن‌های تو را