گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

برتر از عرش است ای عشاق، سیران شما

دور گردون هست تقلیدی ز دوران شما

تا قیامت باد با هم روبه‌رو ای مهوشان

سینهٔ صافی‌دلان و تیغ عریان شما

گر نه‌اید ای دوستان از اهل عزت خود چراست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

جامع رشک جنان فیض اثر دیدیم ما

گوییا در شام دنیای دگر دیدیم ما

سقف جامع با سراجات منیرش بی گمان

آسمان و کوکب و شمس و قمر دیدیم ما

واعظان در هر طرف سرگرم وعظ خویشتن

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

رو به هر کوهی نماید طور می‌دانیم ما

هرکه گوید حرف حق منصور می‌دانیم ما

غایبان گر در حضور ما سخن‌ها گفته‌اند

نیست ز ایشان رنجه‌ای، معذور می‌دانیم ما

قرب دلبر جز فنای عاشق بیچاره نیست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

چون تیر پیچ و تاب ندارد کمان ما

پاک است از ریا و حسد خاندان ما

غیر از هدف شدن نزند فال دیگری

گر مهره های قرعه شود استخوان ما

در خاطرش سخن سر مویی اثر نکرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

برد آرزو خرمن ما خوشه چین ما

از دست نارسا ننمود آستین ما

آیینهٔ نمونهٔ تمثال حیرتیم

چون آب موج خیز نباشد جبین ما

از شکر و صبر ذائقهٔ ما گرفته حظ

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

جز لاله نیست چشم سیاهی به راه ما

غیر از دلی شکسته نباشد پناه ما

در انتظار پنبهٔ راحت سفید شد

چشم کشیده سرمهٔ داغ سیاه ما

از موج خیز جوهر شمشیر آبدار

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

بیجا نمی خلد به دلی تیر آه ما

مژگان چشم آبله شد خار راه ما

از عجز ما همیشه قوی رشک می برد

با برق می زند دو برابر گیاه ما

یک نکته ای است در نظر اهل معرفت

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

شور عشق است و جنون حاصل و سرمایهٔ ما

سنگ طفلان بود از خان غمش دایهٔ ما

منزل ما و فنا در ته یک دیوارند

سایهٔ ماست در این بادیه همسایهٔ ما

ما در این مهد چه خواهیم به خود بالیدن

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

بی رمز درد، کس نشود آشنای ما

خالی ز ناله نیست نی بوریای ما

ماییم هر چه هست نماییم هر چه هست

از ما پر است عالم و خالی است جای ما

با سنگ طینتان چه کند نرمی زبان

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

ظهور نعمت منعم بود گدایی ما

نوای عالم معنی است بینوایی ما

زمانه افسر شاهی به روی خاک انداخت

چو دید شوکت و شأن برهنه پایی ما

بیار باده و با ما مصاحبت انگیز

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

ای خیره چو نرگس ز جمال تو نظرها

چون غنچه پر از خون ز خیال تو جگرها

بس سنگدلانی که در این راه ز دوری

چون کوه گرفتند به هر گوشه کمرها

ایام جوانی است مرادی طلب از حق

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

نگاهی جانب ما کن که قربانت شود جان‌ها

از آن چشمی که مجنون گشته آهو در [بیابان‌ها]

ز مشتاقان چرا پوشیده‌ای عارض به رنگ گل

نوای بلبل شیداست زان رو در گلستان‌ها

کمان ابروانت بسته زه گویا که پی در پی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

سرگشتهٔ تو خم نکند سر به هیچ باب

از آسمان فتد نفتد قدر آفتاب

دیروز طرفه صحبت گرمی نداشتیم

ما و خدنگ غمزهٔ او زلف و پیچ و تاب

واعظ بیا ز حق مگذر خوب قسمتی است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

با تهی دستی علو همت است این از حباب

کاسه اش بر آب و هرگز تر نمی گردد ز آب

جوهر خود را نهان در طبع روشن کرده ام

با وجود آن که عریانم چو تیغ آفتاب

جوش مستی های باطن را چه داند محتسب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

تا کجا رفتار دلجوی تو را دیده است آب

کز هوای جلوه ات بر خویش گردیده است آب

می کند هر لحظه پیراهن قبا چرخ کبود

این قدر بیهوده بر گرداب پیچیده است آب

ز دو جانب بسته دامن را به زنجیر کمر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

روشنگر زمان و زمین است آفتاب

یک صفحه از کتاب مبین است آفتاب

تا جوهر وجود تو آمد به روی کار

ماه است آسمان و زمین است آفتاب

در پاکی وجود تو حرفی ندیده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

در خم هر حلقهٔ زلفش رهین است آفتاب

سایه سان پیش قد او بر زمین است آفتاب

مزرع حسنی که گردون است خاک ریشه اش

از برای روزی خود خوشه چین است آفتاب

نور چشم از مهر افزونتر نماید در نظر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

کاکل کمند زلف تو شد دام آفتاب

تا شد غزال چشم سیه رام آفتاب

زان دم که ماه روی تو را دیده ام به خواب

هرگز نبرده ام به غلط نام آفتاب

زان رو که ناز گوشهٔ ابرو بود بلند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

ساقی مکن دریغ ز پیر و جوان شراب

فرصت غنیمت است بده رایگان شراب

ای خضر تن پرست چه تن می زنی بس است

آب حیات مجلس روحانیان شراب

در پای گل پیاله کشان بس گریستند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

عشق پرشور است و ما پراضطراب

یار بی رحم است و ما بی آب و تاب

دوش زلفش در خیال من گذشت

تا سحر شب مار می دیدم به خواب

چشم او را در نظر آورده ام

[...]

سعیدا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۳۰
sunny dark_mode