گنجور

 
سعیدا

عشق پرشور است و ما پراضطراب

یار بی رحم است و ما بی آب و تاب

دوش زلفش در خیال من گذشت

تا سحر شب مار می دیدم به خواب

چشم او را در نظر آورده ام

می توانم کرد عالم را خراب

می روم از هوش و می گوید دلم

یا شراب و یا شراب و یا شراب

قصد جان دارد بت عیار من

کافری را می کشد بهر ثواب

شام گفتا صبح می آیم برون

ای خدایا کی برآید آفتاب؟

می پرستی از جوانان عیب نیست

طرفه ایامی است ایام شباب

جملهٔ آیات قرآن نازل است

از برای مدح آن عالی جناب

از می عشق آنچه می خواهی بنوش

هیچ کس را نیست دست احتساب

این غزل بر وزن بیت مثنوی است

«خشم مردان خشک گرداند سحاب»

خود دعای خود سعیدا می کند

شاه ما بادا ز جانان کامیاب

 
 
 
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه