گنجور

 
سعیدا

عشق پرشور است و ما پراضطراب

یار بی رحم است و ما بی آب و تاب

دوش زلفش در خیال من گذشت

تا سحر شب مار می دیدم به خواب

چشم او را در نظر آورده ام

می توانم کرد عالم را خراب

می روم از هوش و می گوید دلم

یا شراب و یا شراب و یا شراب

قصد جان دارد بت عیار من

کافری را می کشد بهر ثواب

شام گفتا صبح می آیم برون

ای خدایا کی برآید آفتاب؟

می پرستی از جوانان عیب نیست

طرفه ایامی است ایام شباب

جملهٔ آیات قرآن نازل است

از برای مدح آن عالی جناب

از می عشق آنچه می خواهی بنوش

هیچ کس را نیست دست احتساب

این غزل بر وزن بیت مثنوی است

«خشم مردان خشک گرداند سحاب»

خود دعای خود سعیدا می کند

شاه ما بادا ز جانان کامیاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode