گنجور

 
سعیدا

جز لاله نیست چشم سیاهی به راه ما

غیر از دلی شکسته نباشد پناه ما

در انتظار پنبهٔ راحت سفید شد

چشم کشیده سرمهٔ داغ سیاه ما

از موج خیز جوهر شمشیر آبدار

دایم رسیده آب به حلق گیاه ما

از بهر چشم زخم حوادث به خط صنع

حرزی نوشته هاله بر اطراف ماه ما

تا شد نشان عمر در این خاک توده گم

هر دم کمان یأس کشد تیر آه ما

افتاده ام به چشم و نیفتادم از نظر

بر دیده کرد جا همه جا برگ کاه ما

بر جان و دل از آنچه تو دیروز کرده ای

گر نیست باوری تو سعیدا گواه ما