گنجور

 
سعیدا

سرگشتهٔ تو خم نکند سر به هیچ باب

از آسمان فتد نفتد قدر آفتاب

دیروز طرفه صحبت گرمی نداشتیم

ما و خدنگ غمزهٔ او زلف و پیچ و تاب

واعظ بیا ز حق مگذر خوب قسمتی است

ما و شراب ناب، تو و مست و احتساب

پستان داغ سینه به طفلی مکیده ام

کی می رود ز ذایقه ام لذت کباب؟

امروز زلف [و] طرهٔ شب را گشوده است

در آسمان آینه کن سیر ماهتاب

بی او مدان که باده کشان باده می کشند

چشمی است پر ز گریهٔ خم ساغر شراب

بالله از عمارت کونین بهتر است

تعمیر پایهٔ در و بام دل خراب

خواهی شوی نهان ز اجل پیشتر ز موت

زودی بپوش چشم سعیدا برو بخواب