گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

سوختم در یاد شمع عارض جانانه‌ها

بر هوا دارد غبارم شوخی پروانه‌ها

باده تا افروخت شمع عارضش را می‌کند

موج می بی‌تابی پروانه در پیمانه‌ها

هیچگه بی‌آه دودی از دل ما برنخاست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

هوای دشت چون افتاد در سر آن پریرو را

طپیدن های دل صحرا به صحرا برد آهو را

حریف نکته چین را پاسداری کن چو آیینه

یکی صد گوید از عیبت شکستی گر رسد او را

چو نقش پا به هر گامی سری بر خاک اندازد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

چسان عنقا کند با هوشم آهنگ پریدن‌ها

که ریزد سستی پرواز او رنگ تپیدن‌ها

به عزم چیدن گل تا خرامت گلشن‌آرا شد

بود از شوق دستت غنچه دلتنگ نچیدن‌ها

نمی‌زیبد تواضع از تو با این قامت رعنا

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

از چشم کم مبین به تن ناتوان ما

سنگین بود بسان گهر استخوان ما

جز خویش با که شکوهٔ درد تو سر کنیم

پنهان چو غنچه در دل ما شد زبان ما

ای آسمان زقامت خم گشته ام بترس

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

زراحت بیش بینند اهل خواری پایمالی را

بجز افتادگی تعبیر نبود خواب قالی را

مکدر خاطرم سا قی، از آن می ریز در کامم

که می سازد بلورین از صفا جام سفالی را

به عالم اعتبار کیمیا می داشت جمعیت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

بنگر رخ به آتش می تاب داده را

حسن صفا به گوهر سیراب داده را

هردم ز آسمان زبون کش رسد شکست

همچون حباب خانه به سیلاب داده را

در سینه ام ز شوخی مژگان شکسته ای

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

چشم بستن شمع‌سان بی‌تاب می‌سازد مرا

ور به رخسارت گشایم آب می‌سازد مرا

آتش رخسار او نگذاشت در چشمم نمی

با وجود آنکه هردم آب می‌سازد مرا

صندل درد سرم، از درد می سامان مکن!‏

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

به خون دیدهٔ حسرت سر رشته اند مرا

زسوز عشق نکویان برشته اند مرا

ندیده رنگ رخم روی سرخیی هرگز

خط جبین مگر از زر نوشته اند مرا

همیشه بسته لب از عیب مردمان باشم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدن‌ها

مرا صحرا به صحرا می‌برد جوش تپیدن‌ها

به جای شیر از طفلی ز بس خوناب غم خوردم

مرا گهوارهٔ راحت شد آغوش تپیدن‌ها

چنان از شش جهت افشرد سختی‌های ایامم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

نباشد عقده‌ای در خاطر ار ابنای دنیا را

به سان رشتهٔ گوهر به هم راهیست دل‌ها را

به خال روی رنگی می‌دهم نسبت سویدا را

نهان در گرد کلفت دیده‌ام از بس که دل‌ها را

شوم چون اشکریزان در تمنای گل رویی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

ز سوزنامهٔ من سوخت بال و پر کبوتر را

چو قمری آتش من ساخت خاکستر کبوتر را

چو دریایی که باشد موجزن، از شوق کوی او

به تن بال پریدن می شود هر پر کبوتر را

زشوق نامه ام بر خاک بیتابی تپیدنها

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

نشئهٔ می مایهٔ صد درد سر باشد مرا

دور ساغر بی تو گرداب خطر باشد مرا

سرگردان دارد خمار باده ام از زندگی

آسمان چون کوه بر بالای سر باشد مرا

نیستم مانند بلبل هرزه گرد هر چمن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

زدل بیرون می برد یاد ایام شبابم را

عمارت می کند پیمانه ای حال خرابم را

زبان رمز می فهمی مشو غافل زمکتوبم

به خود پیچیدن او می نماید پیچ و تابم را

به یک لبخند قانع نیست دل، ساقی سرت گردم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را

زدلگرمی فروزان کن چراغ آشنایی را

سر و سامان دشمن بودنم با خصم کی باشد؟

ندارم من که با یاران دماغ آشنایی را

زارباب محبت غیرنامی نیست در عالم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

رنگین کنی زخون جگر گر خیال را

شاید که دلنشین شود اهل کمال را

در پیش قامت تو چو بید موله است

سر بر زمین ز بار خجالت نهال را

مایل به ابروی تو دم حیرتم که هست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را

گردیده دامن آتش خس پوش دیده را

بالد طراوت از گل رخسار او به خویش

پر کرده سیر غبغبش آغوش دیده را

خودداری از نگاه من امشب مدار چشم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

گل با سر بازار بسنجد چو چمن را

بازر به ترازو ننهد خاک وطن را

بر سرو، نسیم سحری برگ گل افشاند

بنگر به گلستان دم طاووس چمن را

ای هم نفسان سیر چمن فرع دماغ است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

که چو سوزن دوختی بر جامه چشم خویش را

گاه عینک وار بر عمامه چشم خویش را

می نویسم نامه و از فرط شوق دیدنت

بسته ام نرگس صفت بر خامه چشم خویش را

همچو آن عینک که در جزوی فراموشش کنند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا

پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا

چشم آن دارم که گردد بحر رحمت موج زن

در گداز آرد چو خجلت کوه عصیان مرا

غنچه گردید از فشار پنجهٔ غم سینه ام

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

سرت گردم به گلشن جلوه ده آن روی چون گل را

رگ لبریز خون ناله کن منقار بلبل را

مرا سرپنجهٔ حسن است طاقت آزما امشب

که موج بحر بی تابی کند کوه تحمل را

مبادا حالی او گردد و بیگانگی آرد

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۵۵
sunny dark_mode