گنجور

 
جویای تبریزی

رنگین کنی زخون جگر گر خیال را

شاید که دلنشین شود اهل کمال را

در پیش قامت تو چو بید موله است

سر بر زمین ز بار خجالت نهال را

مایل به ابروی تو دم حیرتم که هست

حاجت به همنشین ادافهم لال را

ترسم به شیشه خانهٔ رنگت فتد شکست

با ماهتاب چهره مکن آن جمال را

تا در خیال نرگس پرخواب او شدم

بستم به چشم و دل، ره خواب و خیال را

از فیض عجز در چمن عرش طایریم

اینجا شکست شاهپری کرده بال را

سروت به گلشنی که خرامان شود به ناز

خجلت، چو نخل موم، گدازد نهال را

جویا به روی خفتهٔ غفلت زند گلاب

با چشم کم مبین عرق انفعال را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode