گنجور

 
جویای تبریزی

به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را

زدلگرمی فروزان کن چراغ آشنایی را

سر و سامان دشمن بودنم با خصم کی باشد؟

ندارم من که با یاران دماغ آشنایی را

زارباب محبت غیرنامی نیست در عالم

مگر گیریم از عنقا سراغ آشنایی را

به یاد آب و تاب او دهد چشم و دلم هر شب

زخون و اشک، آب و رنگ باغ آشنایی را

چو خون مرده، بی درد محبت، شد سیه جویا

چراغ خلوت دل ساز داغ آشنایی را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode