زراحت بیش بینند اهل خواری پایمالی را
بجز افتادگی تعبیر نبود خواب قالی را
مکدر خاطرم سا قی، از آن می ریز در کامم
که می سازد بلورین از صفا جام سفالی را
به عالم اعتبار کیمیا می داشت جمعیت
به زلف او نمی دادند اگر آشفته حالی را
فرنگی نرگسش چون می به جام طاقتم ریزد
کنم آب خمار او شراب پرتگالی را
نگاهی چشم دارم از تو کز وی بوی لطف آید
چه پیمایی به من ساقی دمادم جام خالی را
برات عشرتم بر گلشن کشمیر شد جویا
بحمدالله که دارم منصب آسوده حالی را
بنگر رخ بر گلشن کشمیر شد جویا
بحمدالله که دارم منصب آسوده حالی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیباییها و لذتهای زندگی اشاره میکند و از زیباییهای طبیعی و انسانی سخن میگوید. او از خواب و آرامش صحبت میکند و به زیبایی زلف معشوق اشاره میکند که در عین بیاعتباری، ارزشمند است. شاعر به می و نوشیدن اشاره میکند و احساس خمار و دلتنگی را توصیف میکند. او از عشق و محبت میگوید و اذعان میکند که با وجود سختیها، آسایش و خوشحالی را تجربه میکند. در نهایت، شاعر به خوشحالی و آرامشی که از عشق میگیرد، اشاره میکند و بر لذتهای زندگی تأکید دارد.
هوش مصنوعی: افراد ذلیل و بیمقدار تنها به راحتی و آسودگی مینگرند و خوابشان را جز با فروتنی و خضوع نمیتوان توجیه کرد، چرا که آنها خود را در زیر فشار و سرمستی سرنوشت میبینند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، دل من آشفته است و از آن نوشیدنیای که در دستت هست، به کامم بریز؛ زیرا همین شراب گوارا میتواند ظرف سفالی را مانند بلور صاف و درخشان کند.
هوش مصنوعی: در عالم خیال، زیبایی و جذابیت او همانند کیمیا است و اگر به کسی که در حال آشفتهحالی است، نگاه میکردند، جمعیت به زلف او توجهی نمیکردند.
هوش مصنوعی: وقتی چشمان زیبا و دلنشین او چون می در جامم میریزد، از شدت عاشق بودن حاضرم هر نوع شهوتی را فراموش کنم و فقط به خاطر او شاد باشم.
هوش مصنوعی: من از نگاهی که تو به من میکنی، بویی از محبت حس میکنم. ای ساقی، چرا هر لحظه جام خالی مرا پر نمیکنی؟
هوش مصنوعی: در گلستان کشمیر، بیخبر از حال من، خواستم بیابم که به لطف خدا، من مقام راحت و آرامی دارم.
هوش مصنوعی: به دقت به گلزار کشمیر نگاه کن، خوشبختانه من در وضعیتی آرام و بیدغدغه مشغول به کار هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تکلف نیست در گفتار رند لاابالی را
چنانت دوست می دارم که عاشق شعر حالی را
خمارآلوده یوسف به پیراهن نمی سازد
ز پیش چشم من بردار این مینای خالی را
ز فکر پیچ و تاب آن کمر بیرون نمی آیم
[...]
جواب از خود رود چون بر زبان آری سؤالی را
شنیدن محو گردد گر به کس گویی خیالی را
چمن پیرای الفت خود گل و خود بلبل خویش است
ز پرواز هوایت شعله باغی کرده بالی را
چه در گوش دلم آهسته گفتی چون مرا دیدی
[...]
گه ازموی میان شهرت دهد نازک خیالی را
گهی از چین ابرو سکته خواند بیتعالی را
زبان حال خط دارد حدیث شکر لعلش
ازینطوطی توانآموختن شیرینمقالی را
ز نیرنگ حجابش غافلم لیک اینقدر دانم
[...]
به مرغی داده گردون از ازل فرخنده بالی را
که بنشیند گهی بر طرف بام آن قصر عالی را
دل صیاد درخون میتپد از ناله زارم
که دارد از اسیران قفس این عجز نالی را
دلم از خون تهی گشته است و بر چشمم چنان بیند
[...]
سپهر از مرگت ای صاف حقیقت، بی صفا گشته
نمی ماند به سرکیفیتی، مینای خالی را
کشیدی تا ز من دست نوازش، ای چمن پیرا
مثل چون بید مجنون گشته ام، آشفته حالی را
تو در پیرانه سر رفتیّ و من هم در غمت پیرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.