گنجور

 
جویای تبریزی

چسان عنقا کند با هوشم آهنگ پریدن‌ها

که ریزد سستی پرواز او رنگ تپیدن‌ها

به عزم چیدن گل تا خرامت گلشن‌آرا شد

بود از شوق دستت غنچه دلتنگ نچیدن‌ها

نمی‌زیبد تواضع از تو با این قامت رعنا

که زیبا نیست جیب سرو در چنگ خمیدن‌ها

چمن پیرا شود او با لب میگون اگر روزی

کند گل هم به رنگ غنچه آهنگ مکیدن‌ها

ز وحشت گشت با عنقا دلم هم آشیان جویا

بود بر تخت، این دیوانه را ننگ رمیدن‌ها