گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

سوی هرکس به عنایت نظر انداخته‌ای

تا قیامت ز خودش بی‌خبر انداخته‌ای

طمعم نیست کزین کو به سلامت بروم

که به هرسو که نهم پای، سر انداخته‌ای

عقل در حلقه نگنجد ز بس اندر خم زلف

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

زان عنبرین کلاله که بر سر نهاده ای

منت به تاج بر سر قیصر نهاده ای

بر چهره زلف و خال بود خوش نما ولیک

خط بر عذار از همه خوشتر نهاده ای

آغوش جانم از بر و مویت معطر است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

بس در وفا تأمل و تأخیر می کنی

تا می کنی به وعده وفا پیر می کنی

رنجش طبیعتی تو و بیداد خوی تست

با خلق صلح از سر تزویر می کنی

خود ظلم کرده از دل ما غبن می کشی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۴

 

وقت آن آمد که خرگه با گل سوری زنی

لعبت چینی گزینی جام فغفوری زنی

چهره از لعلی قبایان بدخشانی کنی

باده با فیروزه خطان نشابوری زنی

دست ها در گردن چون رطل مینایی کنی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵

 

از کم سخنی و سر به زیری

دادیم به خارها حریری

گشتیم ز بندگی خداوند

سلطان شد ایاز از اسیری

مرغان چو نشاط ما ببینند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

تو را گفتم ز صبح وصل مهرافروزتر باشی

نه کز داغ و داع دوستان دلسوزتر باشی

به سعیت چون کمان می خواستم در بر کشم روزی

چه دانستم که از تیر قضا دل دوزتر باشی

من از شغل تو سرگردان شدم در ابجد دانش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

خلوتی خواهم و سودای سر زلف کسی

دم گرمی که چراغی بفروزد ز خسی

از گلم خار به دل می‌خلد افسوس که نیست

پر و بالی که گریزم به شکاف قفسی

شعله از قهر به بال و پر پروانه نکرد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۸

 

شد آخر روز بر ناییی و میل دل همان باقی

بلا گردید ضعف پیری و طغیان مشتاقی

ز بی باکی و رندی منفعل بودم چه دانستم

که در پیری کشد کارم به سالوسی و زراقی

فقیهان شاهد عادل نویسندم صلاح آنست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

یک ره کم این حجره خاکی نگرفتی

ترک صنم و دیر مغاکی نگرفتی

دیو و ملک از عربده ناکی تو جستند

در شکوه عنان دل شاکی نگرفتی

در کوچه وحدت که شهودی به دوام است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

در هیچ مقامم نگذارد به درنگی

از بوی به بویی برد از رنگ به رنگی

بالاتر ازین طور تجلی قدمی چند

دارد ارنی گوی دگر هر سر سنگی

شوق تو زنان را به سر کوی برآرد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

گه به عشق کاکلت بر سینه سازم سنبلی

گاه سوزم در هوای عارضت بر سر گلی

کوته است ایام گلشن رایگان نتوان نشست

دیدن گل منع اگر باشد نوای بلبلی

دل که آشوبی ندارد چیست؟ کاخ بی‌هوا

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

کی سر غنچه او از هر بیان بیابی

گر محو ذوق گردی خود سر آن بیابی

گر چشمه حیاتش نوش از لبان فشاند

صد سلسبیل و کوثر هر سو روان بیابی

نتواندش کشیدن رخش سپهر اگرچه

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳

 

گر برون از برقع آن زلف پریشان آمدی

کارهای بی سر و سامان به سامان آمدی

از جمال خود اگر دادی به عالم ذره ای

قسمت هر مور مقدار سلیمان آمدی

گر حجاب کعبه و دیر از میان برداشتی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

جهان به طره عنبرفشان بیارایی

به عقد سلسله صد دودمان بیارایی

به رخ ولایت خاورستان کنی تسخیر

به خال کشور هندوستان بیارایی

همه مسیح دمان گوش بر کلام تواند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

نوشی به صد جان رایگان قوت روان کیستی؟

کامی به صد حسرت نهان آرام جان کیستی؟

آدم به شوقت در جهان، رضوان به ذوقت در جنان

تو مرغ عنقا آشیان در بوستان کیستی؟

از نسل خوبانی قمر وز قسم حورانی بشر

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶

 

کجایی گنج پنهانی کجایی؟

به معموری، به ویرانی، کجایی؟

نه در ظاهر نه در باطن مقید

انیس جان زندانی کجایی؟

تو ناپیدا و هر چیز از تو پیدا

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

سحر که سنبلم از جیب پیرهن بکشی

گمان برم که رگ جانم از بدن بکشی

شود کنار و برم بی تو باغ عریانی

که غارتش کنی و سنبل و سمن بکشی

شبم به هم زده یارب تو انتقام مرا

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸

 

سر داده ای و بند نهانی نهاده ای

دل برده ای و داغ نشانی نهاده ای

گر در ره وفا قدمی برگرفته ای

بر خود هزار کوه گرانی نهاده ای

یادت به خیر باد که در گریه های گرم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

ز نیرنگ نطقش به مضمون نیایی

ور آیی ز بس سحر بیرون نیایی

نیایی پذیرای نازی ز چشمش

که پیش ره صد شبیخون نیایی

به ترخانی عشق فرمان برآور

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

نه گلم کفاف رنگی نه گلم پسند بویی

سر و برگ خود ندارم ز خیال روی و مویی

به تصور جمالش ز هزار فکر رستم

دل جمع من پریشان نشود به هیچ سویی

شده با بدان مصاحب چه فسون کنم ندانم

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
sunny dark_mode