گنجور

 
نظیری نیشابوری

سر داده ای و بند نهانی نهاده ای

دل برده ای و داغ نشانی نهاده ای

گر در ره وفا قدمی برگرفته ای

بر خود هزار کوه گرانی نهاده ای

یادت به خیر باد که در گریه های گرم

شوقی که از خودم برهانی نهاده ای

ارزان مکن کرشمه و شوخی که در دلم

مهری که پیش ازان نتوانی نهاده ای

از درج لب مفرح یاقوت داده ای

در طبع پیر شوق جوانی نهاده ای

فارغ نمی شویم که در آب و خاک ما

تخم هزار دل نگرانی نهاده ای

غمگین نمی شویم که در های و هوی ما

ذوق هزار رود مغانی نهاده ای

بلبل خمش نمی شود ای غنچه لب بگوی

در خرده های گل چه معانی نهاده ای

با کس زمانه عهد «نظیری » به سر نبرد

دل در وفای دشمن جانی نهاده ای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

ای مرغ گیر دام نهانی نهاده‌ای

بر روی دام شعر دخانی نهاده‌ای

چندین هزار مرغ بدین فن بکشته‌ای

پرهای کشته بهر نشانی نهاده‌ای

مرغان پاسبان تو هیهای می‌زنند

[...]

غالب دهلوی

بر دست و پای بند گرانی نهاده ای

نازم به بندگی که نشانی نهاده ای

ایمن نیم ز مرگ اگر رسته ام ز بند

دلدوز ناوکی به کمانی نهاده ای

گوهر ز بحر خیزد و معنی ز فکر ژرف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه