گنجور

 
نظیری نیشابوری

سر داده ای و بند نهانی نهاده ای

دل برده ای و داغ نشانی نهاده ای

گر در ره وفا قدمی برگرفته ای

بر خود هزار کوه گرانی نهاده ای

یادت به خیر باد که در گریه های گرم

شوقی که از خودم برهانی نهاده ای

ارزان مکن کرشمه و شوخی که در دلم

مهری که پیش ازان نتوانی نهاده ای

از درج لب مفرح یاقوت داده ای

در طبع پیر شوق جوانی نهاده ای

فارغ نمی شویم که در آب و خاک ما

تخم هزار دل نگرانی نهاده ای

غمگین نمی شویم که در های و هوی ما

ذوق هزار رود مغانی نهاده ای

بلبل خمش نمی شود ای غنچه لب بگوی

در خرده های گل چه معانی نهاده ای

با کس زمانه عهد «نظیری » به سر نبرد

دل در وفای دشمن جانی نهاده ای

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode