بس در وفا تأمل و تأخیر می کنی
تا می کنی به وعده وفا پیر می کنی
رنجش طبیعتی تو و بیداد خوی تست
با خلق صلح از سر تزویر می کنی
خود ظلم کرده از دل ما غبن می کشی
دل مفت برده دعوی توفیر می کنی
ما را حدیث چون و چرا از حساب نیست
در ملک خود تصرف و تدبیر می کنی
گر بر جمال بتکده ما نظر کنی
لبیک می فرستی و تکبیر می کنی
گر قاصر از تصور اویی عجب مدان
نقشی که نیست باب تو تصویر می کنی
از زلف او نمی رهی ار صد هزار سال
شبدیز می دوانی و شب گیر می کنی
جز یک لحد مقام «نظیری » به جم نماند
بی حاجت این خرابه چه تعمیر می کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گاهم ز غمزهها هدف تیر میکنی
گاهم زبون چشم زبون گیر میکنی
من جامه کاغذین کنم از رشک کاغذت
کان را چو برگ که هدف تیر میکنی
خونها که میخورانیم، از تو بدین خوشم
[...]
زین گریه دروغ که ای پیر می کنی
آبی به شیراز سر تزویر می کنی
زان به بود که سیر کنی صد گرسنه را
چشم گرسنه خود اگر سیر می کنی
از سیر نیست مانع عمر سبک خرام
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.