گنجور

 
نظیری نیشابوری

یک ره کم این حجره خاکی نگرفتی

ترک صنم و دیر مغاکی نگرفتی

دیو و ملک از عربده ناکی تو جستند

در شکوه عنان دل شاکی نگرفتی

در کوچه وحدت که شهودی به دوام است

حظ نظر از وسوسه ناکی نگرفتی

آخر ببری ز اول اگر پاک ببازی

درباختی ار مهره به پاکی نگرفتی

در مهد دلت میل به شوخی و هوا داشت

راحت چو می از نشئه تا کی نگرفتی

چون گل به نسیمی دل شوریده شود چاک

هرچند که چون غنچه به چاکی نگرفتی

بر چرخ نسودی چو قمر گوشه نعلین

زنار مسیحا به شراکی نگرفتی

مردیم که در چشم تو گیریم بهایی

چون زندگی اما به هلاکی نگرفتی

حال تو نشد رتبه معراج «نظیری »

گر بطن سمک را به سماکی نگرفتی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode