گنجور

 
نظیری نیشابوری

در هیچ مقامم نگذارد به درنگی

از بوی به بویی برد از رنگ به رنگی

بالاتر ازین طور تجلی قدمی چند

دارد ارنی گوی دگر هر سر سنگی

شوق تو زنان را به سر کوی برآرد

بی معجر و بی کفش نه شرمی و نه ننگی

یوسف صفتان داد به زندان تو آرند

دستار به چنگی و سر طره به چنگی

صد جنگ در ایمان و از آن عشوه فریبی

صد درع ز قران و از آن غمزه خدنگی

لب خیرگیی می کند ار پیش ره آید

ابروی گشادی ز پس کوچه تنگی

زان لطف و عتابی نکشیدیم که هرگز

آلوده نکردیم لب از شهد و شرنگی

یک رنگ صفت با همه کس زیست «نظیری »

نی حیله روباهی و نی خوی پلنگی