خلوتی خواهم و سودای سر زلف کسی
دم گرمی که چراغی بفروزد ز خسی
از گلم خار به دل میخلد افسوس که نیست
پر و بالی که گریزم به شکاف قفسی
شعله از قهر به بال و پر پروانه نکرد
آنچه از لطف کند شهد به بال مگسی
غم و اندیشه مرا زود درآورد از پای
پای برجاتر ازین میطلبد عشق کسی؟
بس تنک حوصلهام دست و دلی میخواهم
که بگیرم به فغان دامن فریادرسی
محملی نگذرد از بادیه ما ورنه
همه در وجد و سماعیم به بانگ جرسی
لاف سربازی ما با تو «نظیری» غلط است
چون تو بر چهره نداریم غبار فرسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر longing و نیاز شاعر به آرامش و عشق است. او در جستجوی خلوتی است تا به یاد یک فرد خاص فکر کند و آرزوی پرواز و آزادی دارد. شاعر به غم و اندوه خود اشاره میکند و دغدغههای عاطفیاش را بیان میکند. او به تنگنای احساس میپردازد و میخواهد شخصی باشد که در درد و رنجش او را پشتیبانی کند. در نهایت، اشارهای به تفاوت خود و دیگران در عشق و وفاداری دارد و احساس میکند که عشقش بینظیر است.
هوش مصنوعی: من به تنهایی و کنجکاوی دربارهٔ موهای کسی نیاز دارم، کسی که روحی شاداب دارد و مثل چراغی در دل تاریکی میدرخشد.
هوش مصنوعی: از گلی که دارم، خاری به دل مینشیند و حسرت میزنم که ای کاش پر و بالی داشتم تا از این قفس فرار کنم.
هوش مصنوعی: شعله، به خاطر خشمش به پروانه اجازه نداد که از حرکاتش لذت ببرد، اما مگس با لطف و شیرینی عسل میتواند بال بزند و خوشبخت باشد.
هوش مصنوعی: غم و نگرانی من بهسرعت مرا از پا درآورد. آیا عشق کسی بیشتر از این که من تجربه کردهام، چیزی بیشتری میطلبد؟
هوش مصنوعی: حوصلهام بسیار کم شده و نیاز دارم که کسی به من کمک کند تا دلم را آرام کند و بتوانم خشم و ناامیدیام را بیان کنم.
هوش مصنوعی: کاروانی از کویر ما عبور نمیکند، وگرنه همه ما در حال شادی و رقص به صدای طبل هستیم.
هوش مصنوعی: بزرگی و ارزش ما به عنوان سرباز با تو قابل مقایسه نیست، چون تو بر چهرهات نشانی از زخم و فرسودگی جنگ نداری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابلهای بود و نه فریادرسی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی
[...]
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
[...]
گر درون سوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
ای که انصاف دل سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود
[...]
کس ندارم که پیامی برد از من به کسی
چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی
بر کسی شیفته ام باز من خام طمع
که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی
از منش یاد نمی آید و خود می داند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.