گنجور

 
نظیری نیشابوری

خلوتی خواهم و سودای سر زلف کسی

دم گرمی که چراغی بفروزد ز خسی

از گلم خار به دل می‌خلد افسوس که نیست

پر و بالی که گریزم به شکاف قفسی

شعله از قهر به بال و پر پروانه نکرد

آنچه از لطف کند شهد به بال مگسی

غم و اندیشه مرا زود درآورد از پای

پای برجاتر ازین می‌طلبد عشق کسی؟

بس تنک حوصله‌ام دست و دلی می‌خواهم

که بگیرم به فغان دامن فریادرسی

محملی نگذرد از بادیه ما ورنه

همه در وجد و سماعیم به بانگ جرسی

لاف سربازی ما با تو «نظیری» غلط است

چون تو بر چهره نداریم غبار فرسی

 
 
 
منوچهری

شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی

که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی

همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی

نه ورا قابله‌ای بود و نه فریادرسی

عراقی

از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی

که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی

روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم

چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟

در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی

[...]

مولانا

به شکرخنده اگر می‌ببرد دل ز کسی

می‌دهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی

گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش

گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی

گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

گر درون سوخته‌ای با تو برآرد نفسی

چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی

ای که انصاف دل سوختگان می‌ندهی

خود چنین روی نبایست نمودن به کسی

روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود

[...]

حکیم نزاری

کس ندارم که پیامی برد از من به کسی

چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی

بر کسی شیفته ام باز من خام طمع

که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی

از منش یاد نمی آید و خود می داند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه