گنجور

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۶

 

صراحی دگر بارم از دست برد

به من باز بنمود می دستبرد

هزار آفرین بر می سرخ باد

که از روی ما رنگ زردی ببرد

بنازیم دستی که انگور چید

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۷

 

من و صلاح و سلامت؟ کَس این گمان نَبَرَد

که کَس به رِندِ خرابات، ظَنِّ آن نَبَرَد

من این مُرَقَّعِ دیرینه، بَهرِ آن دارم

که زیرِ خِرقه کِشَم مِی، کسی گمان نَبَرَد

مَباش غَرّه به عِلم و عمل، فقیه! مُدام

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۸

 

کارم ز دور چرخ به سامان نمی‌رسد

خون شد دلم ز درد، به درمان نمی‌رسد

با خاک ره ز روی مذلت برابرم

آب رخم همی‌رود و نان نمی‌رسد

پی‌پاره‌ای نمی‌کنم از هیچ استخوان

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹

 

در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد

گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد

مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل

بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد

در کارخانهٔ عشق ازکفر ناگزیر است

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۰

 

صورت خوبت نگارا خوش به آیین بسته‌اند

گوییا نقش لبت از جان شیرین بسته‌اند

از برای مقدم خیل و خیالت مردمان

زاشک رنگین در دیار دیده آیین بسته‌اند

کار زلف توست مشک‌افشانی و نظارگان

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۱

 

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید

که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش

زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

زآتش وادی ایمن نه منم خُرّم و بس

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۲

 

دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر

تو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل بر آر آخر

منم یا رب که جانان را ز ساعد بوسه می‌چینم

دعای صبحدم دیدی که چون آمد به کار آخر

مراد دنیی و عقبی به من بخشید روزی‌بخش

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۳

 

صبا به مقدم گل راح روح بخشد باز

کجاست بلبل خوشگوی؟ گو برآر آواز!

چه حلقه‌ها که زدم بر در دل از سر سوز

به بوی روز وصال تو در شبان دراز

دلا! ز هجر مکن ناله، زان که در عالم

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۴

 

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس

بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرس

ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست

جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس

خواهی که روشنت شود احوال سوز ما

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۵

 

به جد و جهد چو کاری نمی‌رود از پیش

به کردگار رها کرده بر مصالح خویش

به پادشاهی عالم فرو نیارد سر

اگر ز سِرِّ قناعت خبر شود درویش

بنوش باده که قَسّام صُنع قسمت کرد

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۶

 

رهروان را عشق بس باشد دلیل

آب چشم اندر رهش کردم سبیل

موج اشک ما کی آرد در حساب

آن که کشتی راند بر خون قتیل

بی می و مطرب به فردوسم مخوان

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۷

 

روز عید است و من امروز در آن تدبیرم

که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم

چند روزیست که دورم ز رخ ساقی و جام

بس خجالت که به روی آمد ازین تقصیرم

من به خلوت ننشینم پس از این، ور به مثل

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۸

 

ای در چمن خوبی رویت چو گل خودرو

چین شکن زلفت چون نافهٔ چین خوش بو

ماه است رخت یا روز؟ مشک است خطت یا شب؟

سیم است برت یا عاج؟ سنگ است دلت یا رو؟

لعلت به در دندان بشکست لب پسته

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۹

 

ای از فروغ رویت روشن چراغ دیده

خوش‌تر ز چشم مستت چشم جهان ندیده

همچون تو نازنینی سر تا قدم لطافت

گیتی نشان نداده ایزد نیافریده

هر زاهدی که دیده یاقوت جان فزایش

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۰

 

من دوش پنهان می‌شدم تا قصر جانان سنگنک

نرمک نهادم پای را رفتم به ایوان سنگنک

دیدم نگار نازنین بر تخت زر در خواب خوش

من از نهیب بیم او چون بید لرزان سنگنک

کردم دو انگشتان دراز آهستهک آهستهک

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۱

 

مطرب خوش‌نوا بگو تازه به تازه نو به نو

باده دلگشا بجو تازه به تازه نو به نو

با صنمی چو لعبتی خوش بنشین به خلوتی

بوسه ستان به آرزو تازه به تازه نو به نو

بر ز حیات کی خوری گر نه مدام می خوری

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۲

 

گر زلف پریشانت در دست صبا افتد

هر جا که دلی باشد در دام بلا افتد

ما کشتی صبر خود در بحر غم افکندیم

تا آخر از این طوفان هر تخته کجا افتد

هر کس به تمنائی فال از رخ او گیرد

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۳

 

ببین هلالِ محرّم بخواه ساغر راح

که ماه اَمن و اَمان است و سال صلح و صلاح

نزاع بر سر دنیای دون گدا نکند

به پادشه بِنه ای نور دیده کوی فلاح

عزیز دار زمانِ وصال را، کـ‌آن دَم

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۵

 

ای ز شرم عارضت گل کرده خوی

بر عرق پیش عقیقت جام می

ژاله بر لاله است یا بر گل گلاب

یا بر آتش آب یا بر روت خوی

میشد از چشم آن کمان ابرو و دل

[...]

حافظ
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۶

 

به فر دولت گیتی فروز شاه شجاع

که با کسم نبود بهر مال و جاه نزاع

بیار می که چه خورشید مشغل افروزد

رسد به کلبه درویش نیز فیض شعاع

صراحتی و حریفی خوشم زدنیا بس

[...]

حافظ
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
sunny dark_mode