قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱
ما چو پروانه نسوزیم به داغ غلطی
شمع در محفل ما سوخت دماغ غلطی
روز ما را ز شب تیره جدا نتوان کرد
صبح برکرده ز خورشید، چراغ غلطی
در ره عشق گذشتم ز خرد، گام نخست
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲
از ره به خواهش دل شیدا چه میروی
گر عاشقی، به کوی تمنا چه میروی
در گل گرفتهام در و بام ترا ز اشک
دیگر به باغ، بهر تماشا چه میروی
بی بوی پیرهن مبر از گریه نور چشم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳
گر چو شمع آتش برآید از گریبان کسی
به که باشد گردنش بی طوق فرمان کسی
معذرت خواهم، ندانم، یا کنم دعوای خون
گر رسد روز جزا دستم به دامان کسی
کو جنون تا پنجهام قید گریبان بگسلد؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴
نخیزد از دل مرغان باغ، افغانی
که ناخنی نزند بر دل پریشانی
هزار عقدهام از دل به یک خدنگ گشود
فروختم چمنی غنچه را به پیکانی
ز شرم عشق اسیر تو آب گشته مگر؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵
تا چند از پی دل شیدا رود کسی
دنبال او نکوست که تنها رود کسی
مرهمطلب مباش چو داغی نسوختی
دست تهی چگونه به سودا رود کسی؟
کس بیطلب نرفته، اگر دیر، اگر حرم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶
تاوان قتل صید زبون نیست بر کسی
منت برای قطره خون نیست بر کسی
کافیست شوق کشتهشدن خونبها مرا
در روز حشر، دعوی خون نیست بر کسی
هرکس به قدر همت خود میکشد جفا
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷
سرم شد باز گرم از مژده بیجای سودایی
به غم دل را بشارت ده، که عاشق میشوم جایی
چرا جام محبت نشکند عهد لب مستان؟
که آمد لای کش دیوانه میخانه پیمایی
به دیگر باره رسوایی، بشارت روح مجنون را
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸
من و تا روز، هر شب در فراق چشم میگونی
به دل پیکان پر زهری، به لب پیمانه خونی
ز عکس عارض جانان، شود هر ذره خورشیدی
ز خوناب سرشک من، شود هر قطره جیحونی
مخوان افسانه وز من پرس اوضاع محبت را
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹
نوشم ز بس چو باده، ز پیمانه، دوستی
جوشد چو خونم از دل دیوانه، دوستی
این دلخوشی بسم، که ز من در طریق عشق
آموختند بلبل و پروانه، دوستی
گر دوستی طلب کنی، از من طلب که کرد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰
چند جفا شیوه و عادت کنی؟
وقت نیامد که مروت کنی؟
خود چه شود، گر به اسیران خویش
لطف به اندازه حسرت کنی؟
جان ز غمت بر لبم آمد نشست
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱
آرزوی ما کند با مدعا بیگانگی
عشق را باشد نصیب از آشنا بیگانگی
کی شود روشن بجز از خاک کویت دیدهام؟
چشم عاشق را بود با توتیا بیگانگی
خفتگان خاک را دیگر که جان آرد به تن؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲
نماند در بدنم جان ز جستجوی گلی
مگر نسیم کند زندهام به بوی گلی
نماند بی چمن امشب مرا حیات، مگر
نسیم صبح کند زندهام به بوی گلی
نشاط تنگدلی در چمن حرامم باد
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳
چنان افتادهام از کار، بهر لاله رخساری
که غیر از دیدن رویش نمیآید ز من کاری
فضای سینه را چندان که میجویم، نمییابم
ز یاران به دل نزدیک، غیر از ناوکش یاری
نگاهی داشت هر سو گرم، ساقی دوش در مجلس
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴
نکردم از سر کویت به هیچ گلشن روی
بود خلاف مروت که پوشی از من روی
من و تو چون قدح و باده آشنای همیم
من از تو چشم نمیپوشم و تو از من روی
به سوی من نظر اختران چنان بستند
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵
دل ز بیداد تو رو کرد به آبادانی
در نظر، برگ گل و لاله کند پیکانی
در تماشای در و بام تو چون مهر منیر
هر سر موی کند بر بدنم مژگانی
از بد و نیک جهان، روی فراهم نکشم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶
میکنم در بوستان با عندلیبان شیونی
ورنه گل را کی پسند افتد نوای چون منی
تا دم مردن فغانم در هوای یک گل است
نیستم بلبل که باشم هر نفس در گلشنی
تو نکونامی و من بدنام و مردم عیبجو
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
چو باد صبح گذشتم به گرد هر چمنی
برای خویش، چو کویت نیافتم وطنی
چو دست خصم زلیخا، بریده باد آن دست
که بر تنی نتواند درید پیرهنی
چو قامت تو نهالی ندیدهام موزون
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸
هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی
در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی
تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی
چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی
چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹
چون سراپا همه را هست به سوداش سری
صد کمروار سرین بسته به موی کمری
یا خیال رخ خود را پی دلها بفرست
یا چو آیینه به روی همه بگشای دری
عیش ما خوش که درین باغ تسلی شدهایم
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰
به دل نمیگذری، تا کجا گذر داری
فکندی از نظرم، تا چه در نظر داری
سرت نمیشود از جام صحبت ما گرم
مگر خمار ز پیمانه دگر داری؟
نماند بر سر بالین من کسی، چه شود
[...]