گنجور

 
قدسی مشهدی

چنان افتاده‌ام از کار، بهر لاله رخساری

که غیر از دیدن رویش نمی‌آید ز من کاری

فضای سینه را چندان که می‌جویم، نمی‌یابم

ز یاران به دل نزدیک، غیر از ناوکش یاری

نگاهی داشت هر سو گرم، ساقی دوش در مجلس

نمی‌دانم که آتش در که زد، من سوختم باری

ز زلف یار نتوانم بریدن دل به آسانی

که بر وی عمرها شد بسته دارم دل به هر تاری

ز شیخ و برهمن ناید طریق عشق ورزیدن

یکی مشغول تسبیحی، یکی در بند زناّری