گنجور

 
قدسی مشهدی

هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی

در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی

تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی

چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی

چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟

آواز نی و جام می و دامن کشتی

آن گریه کجا رفت که طوفان صفتش را

بر صفحه دریا به خط موج نوشتی؟

دیدند دغا باختن کعبه روان را

آن قوم که بر کعبه گزیدند کنشتی

خم بر سر خود داد ز افتادگی‌اش جای

در میکده کمتر نتوان بود ز خشتی

نامم نتوان برد ز خواری برش امروز

آن روز کجا شد که به من نامه نوشتی

قدسی خبرت نیست که در میکده عشق

هر گوشه بهشتی‌ست نهان در ته خشتی